loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

افرا

ناشر سوره مهر

نویسنده حسینعلی جعفری

سال نشر : 1391

تعداد صفحات : 194

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 26337 10003022
37,000 35,200 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

نخستین جلد از پنج گانه ای ادبی با موضوع انقلاب اسلامی می باشد. روایت زندگی فردی است به نام رستم علی که به کمک فردی به نام ذکریا تلاش می کند تا یک سرهنگ شاهنشاهی را از بین ببرد.

رمان «افرا» حکایت سفر «ساسان» شخصیت اصلی داستان، به روستایی در مازندران است برای پیدا کردن قاتل پدرش. پدر او یک سرهنگ شاغل در ساواک بوده و به گمان پسرش، یک مبارز انقلابی به نام زکریا او را کشته است. ساسان در سفر خود به مازندران برای پیدا کردن زکریا، سراغ مردی روستایی به نام «رستم علی» می رود و خود را یکی از دوستان صمیمی زکریا معرفی می کند تابتواند اورا پیدا کند. «رستم علی» که به ساسان مشکوک شده است، او را چندین روز معطل می کند و در نهایت زمانی که از بی خطر بودن ساسان اطمینان حاصل می کند، او را به زکریا می رساند. نثر رمان افرا که از زاویه دید دانای کل نوشته شده است، به زبان خودمانی است. نشان دادنِ لهجه ی شخصیت های مختلف به خصوص «رستم علی» به کتاب رنگ و بوی بومی داده است. مواجهه ی دو شخصیت «ساسان» و «رستم علی» سمبلی از تعارض زندگی شهری و روستایی در دوران پیش از انقلاب است. خواننده ی رمان افرا دائما میان لطف و صفای زندگی روستایی و هرج و مرج زندگی شهری در رفت و آمد است.

جالب است بدانید که نویسنده ی این کتاب درصدد نوشتنِ یک پنج گانه ی داستانی با موضوع انقلابی است و کتاب افرا اولین کتاب از این مجموعه ی پنج جلدی است. او در این اولین کتاب خود، از دنیای واقعی پارا فراتر گذاشته و عناصر داستانی را با نیروهای ماوراء الطبیعه پیوند زده است. گزیده متن: صفحه 107: «تنگ غروب اومدم سراغش. می خواستم با چشم خودم ببینم جانور ره. صدا بلند کردم که مهمان نمی خوای؟ اومد بیرون و گفت: بفرما، حبیب خدا! خیلی از این حرفش خوشم اومد، خیلی. نه من او ره می شناختم و نه او من ره. اولین بار چشممون به هم می افتاد و او این قدر گرم گرفت من ره. بهار بود و کلاه سرش نبود. مویش کوتاه بود. ریشش بلندتر از مویش بود و بور می زد. قد بلندی نداشت اما توپُر بود و چهارشانه. دستم ره گرفت فشار داد. قوی بود. دستش کار کرده بود. گفت: راه گم کرده ای؟ گفتم: کی راه گم کرده نیست؟ خندید و گفت: من. جوری گفت من که دلم لرزید وسرم ره انداختم پایین. از خجالت. سن و سال بچه ی من ره داشت و این جور...؟»
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما