loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

از روزهای برفی: مجموعه داستان

5 (1)

ناشر سوره مهر

نویسنده محمدرضا محمدی پاشاک

سال نشر : 1401

تعداد صفحات : 104

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 26430 10003022
22,000 20,900 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

سرمای برف همیشه آزارنده نیست؛ گاه دستی می شود مهربان، که لباسی پشمی را بر تن پسرکی فقیر و روستایی می پوشاند. «از روزهای برفی»، با داستانی از یک حسرت نوجوانانه آغاز می شود؛ حسرتی که زاییده فقر است و مثل سرمای زمستان، انگشت های قهرمان قصه را می گزد. اما محمدی پاشاک قرار است به این قهرمان کوچک بیاموزد که زندگی برای هر درد خود درمانی و برای هر قفل کلیدی دارد. او به امیر، قهرمان قصه، یاد می دهد که تنها مسیر تحقق رویا هایش، کار کردن است. داستان بعدی ساحت تجربه ای دیگر برای امیر است، با شخصیت های بسیار که تفاوت هایشان با یکدیگر، فضای داستان را واقعی تر کرده است. در داستان «کرانه های دور» امیر و دوستش می خواهند الاغی را که در چاله ای افتاده نجات بدهند، اما تلاش آن ها برای نجات این حیوان زبان بسته دردسرهای بزرگی برای خانواده هایشان ایجاد می کند.

نویسنده در این داستان، انجام کار درست را در ذهن قهرمانان نوجوانش به چالش می کشد و در تمام طول قصه آن ها را با این تردید مواجه می سازد که آیا بی تفاوتی نسبت به مشکلات دیگران، راه بهتر و بی دردسرتری نیست؟ اما جهان قصه، جهان آموختن از خوبی ها و بدیهاست، جهان برتری ایمان به شک و تردید. به همین خاطر پایان قصه جایی است که مشت آدم های بد باز می شود و رنج آدم های خوب پایان می گیرد، تا مخاطب نوجوان به همراه قهرمان قصه، در این چالش بزرگ، همچنان وفادار به عاطفه ناب کودکانه خویش بماند. سومین قصه نیز با عنوان «عروس گلک» داستانی است در ستایش دوستی؛ قصه ای پر از تجربه های تازه، جغرافیای تازه، اتفاق های تازه و نگاهی نو به دنیای نوجوانان. دنیای نویسنده در این قصه ها مثل برفی پانخورده، از کلیشه های رایج داستان نویسی نوجوانان پاکیزه مانده است.

نمی دانم چقدر گریه کرده بودم که یک دست کلفت و قوی زیر بازویم را گرفت و بلندم کرد. وقتی نگاه کردم، دیدم علی است که بازویم را گرفته و دارد خاک های لباسم را می تکاند. داغم تازه تر شد. خواستم بگویم: «من و تو که با هم دوست بودیم؛ پس چی شد؟» ولی نمی توانستم حرفم را بزنم... من مدام دماغم را بالا می کشیدم. همینطوری می رفتیم که متوجه شدم علی هم دارد گریه می کند. نگاهش که کردم خنده ام گرفت. خنده و گریه با هم.صفحه 61
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما