loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

سگ خوب قصه ما (برای دوره راهنمایی تحصیلی)

5 (1)

ناشر سوره مهر

نویسنده محمدرضا سرشار

سال نشر : 1394

تعداد صفحات : 32

چاپ تمام شده ؛ درصورت چاپ مجدد به من اطلاع بده notify me

معرفی کتاب

«سگ خوب قصه ما» داستان ماده سگ ولگردی را به تصویر می کشد که در خرابه ای زندگی می کند و صبح تا شب له له زنان دنبال غذا می گردد تا شکمش را سیر کند. این سگ آواره از روزی که خودش را شناخته زندگی اش همین طور ملال آور و یکنواخت می گذشته است. داستان از زمانی آغاز می شود که این سگ 6 توله به دنیا می آورد. مادر هر روز با توله هایش برای جستجوی غذا می رود تا این که بالاخره توله ها بزرگ می شوند و تصمیم می گیرند از مادرشان مستقل شوند؛ هر کدام برای این که به طرفی بروند فکری به نظرشان می رسد یکی می گوید به خانه مردم برویم، سگ خانگی شویم و از اموالشان مراقبت کنیم، توله دیگر می گویدکه همراه کولی ها برویم و توله سومی هم می گوید سگ گله شویم. یکی از توله ها که شکل ظاهریش با دیگر توله ها فرق دارد و خال های سرخ و بی مویی روی تنش نشسته است حرف های جالبی می زند و می گوید: «ما نباید نوکری آدم های پولدار را بکنیم و ته مانده سفره های رنگی آن ها را بخوریم، همچنین نباید مثل کولی ها زندگی نکبت باری داشته باشیم بلکه باید مانند سگ گله نیروی مان را صرف مبارزه با گرگ ها کنیم و به یاری روستاییان فقیر و باصفا برویم.» این سگ شجاع می گوید: «سگ های گله هم سگ هستند تنها فرقشان این است که تن به خفت نمی دهند و مثل یک قهرمان زندگی می کنند و مثل یک قهرمان می میرند.» سپس به یاری گله ای می رود که گرگ به آن حمله کرده و یکی از سگ ها را دریده است، گرگ هایی که می خواستند به گله نیز حمله ور شوند و گوسفندان را بدرند. سگ خوب قصه ما بی گدار به آب نمی زند و با کمک شعله های آتش به سگ های دیگر کمک می کند و گله را از دست گرگ ها نجات می دهد. «سگ خوب قصه ما» برای نوجوانان دوره راهنمایی تحصیلی نوشته شده و مجموع شمارگان چاپ های قبل این کتاب به 30 هزار نسخه می رسد. سرشار در این کتاب نیز مانند سایر آثار خود، بی آنکه به پند و اندرز مستقیم بپردازد، با بهره گیری از جذابیت های داستانش ، حرف مهمی را با مخاطب خود در میان می گذارد؛ این که عزت نفس و آزادگی، بسیار ارزشمندتر از لذت های گذرای زندگی است.

منظره عجیبی دید؛ سه سگ درشت هیکل، با چهار حیوان دیگر، گلاویز شده بودند. حیوان ها تقریبا شکل سگ بودند. یادش آمد: «گرگ ...» تمام بدنش به لرزه درآمد. مادرش همیشه با وحشت از گرگ ها یاد می کرد. کمی آن طرف تر، گله بزرگی بود. گاوها به هم چسبیده بودند و وحشت زده، ما...ما می کردند. گوسفندها خودشان را زیر شکم گاوها مخفی کرده بودند، و با تمام قدرت فریاد می زدند: «بع...بع!» مثل اینکه کمک می خواستند. گرگ ها سعی می کردند خودشان را به گله برسانند.
صفحه 24
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما