پیاده آمده بودم...
سال نشر : 1391
تعداد صفحات : 86
معرفی کتاب
اشعار این مجموعه، فریادهای صادقانه ای است که مظلومیت یک ملت (ملت قهرمان افغانستان) را می سرایند.اندوه غربت، درد و رنج آوارگی و تبعید ... و خشمی مقدس مضامینی است که در این مجموعه موج می زند.
با این همه، این اندوه، تنها در مرزهای اندوه یک ملت و مظلومیت یک سرزمین متوقف نمی شود و تا ژرفنای مظلومیت یک عقیدة راستین، یک ایمان و یک مکتب، در گسترة تاریخ خون بار گسترش می یابد.
قطعات این مجموعه، کارهایی از سال 1367 به بعد است و بر حسب تاریخ مرتب شده.
غیر از قالب قطعه، قصیده و مثنوی هایی زیبا و دلنشین از این شاعر بلندآوازه در این مجموعه گردآوری شده است.
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره ای که تهی بود، بسته خواهد شد
و در حوالی شب های عید، همسایه
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه
همان غریبه که قلک نداشت خواهد رفت
و کودکی که عروسک نداشت خواهد رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره ای که تهی بود، بسته خواهد شد
و در حوالی شب های عید، همسایه
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه
همان غریبه که قلک نداشت خواهد رفت
و کودکی که عروسک نداشت خواهد رفت
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1391
-
چاپ جاری4
-
تاریخ اولین چاپ1388
-
شمارگان2500
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات86
-
ناشر
-
شاعر
-
وزن136
-
تاریخ ثبت اطلاعاتشنبه 2 خرداد 1394
-
شناسه26654
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط