loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

نوئمی 8: وحشت در شب

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 28594 10003022
20,000 19,000 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

کتاب وحشت در شب، نوشته ژیل تیبو است و با ترجمه مهدی ضرغامیان و تصویرگری لوییز آندره لالیبرته در انتشارات محراب قلم منتشر شده است. وحشت در شب جلد 8 از مجموعه کتاب های نوئمی است.

وحشت در شب داستان دختری پرحرف و دوست داشتنی به نام نوئمی است. او با وجود سن کمش بهترین دوستش پیرزنی مهربان به نام خانم لومباگو است، پیرزنی که نوئمی مادربزرگ صدایش می کند.

نوئمی بعد از پشت سر گذاشتن یک روز معمولی و کسل کننده به رختخواب می رود، اما هنوز خوابش نبرده که صداهای عجیب و غریبی به گوشش می رسد، صداهایی شبیه به صدای جادوگران، او تا به حال انقدر نترسیده اما حالا باید فکری کند تا از شر جادوگرها خلاص شود پس خیلی زود دست به کار می شود اما…

کوسن های روی مبل ها را سر جایشان گذاشتیم. بعد چیپس هایی را که روی مبل و این طرف و آن طرف ریخته بود، جمع کردیم. مامان بزرگ نشست. کنارش نشستم تا مواظبش باشم خیلی نترسد.

مامان بزرگ من را محکم به خودش چسباند. چهارچشمی به صفحه ی تلویزیون چشم دوختیم و با هر مرتبه بلند شدن و تند شدن موسیقی از جا می پریدیم. چیپس هایی را که جمع کرده بودیم، خوردیم.
قرچ قروچ چیپس می خوردیم. در اوج خوشی بودم و در عین حال در اوج ترس و وحشت. پرسیدم: «مامان بزرگ، در خانه را قفل کرده اید؟»

چنان محو تماشای تلویزیون شده بود که جوابم را نداد. خیال کردم که ده دوازده تا جادوگر، پنهانی، آمده اند توی خانه. بعد، مطمئن شدم که چند صد تا جادوگر بالای سر خانه مان پرواز می کنند و هزارها جادوگر دیگر در چهارگوشه ی دنیا هستند. دوباره پرسیدم: «در را درست و حسابی قفل کرده اید؟»

-هان… آره… فکر کنم… آره… شاید…

-فکر کنم؟… مامان بزرگ، فکر کنم که جواب نیست!

-خودت برو ببین!

هه! انگار دنیا به آخر رسیده که بخواهم از روی این مبل بلند شوم و بروم؛ البته منظورم فیلم بود که به آخر رسیده نه دنیا! اصلا دلم نمی خواست جلوی در، یکی از این جادوگرهای بی ریخت را ببینم. آن قدرها خل و چل نبودم که به استقبال آن ها بروم.

-نه، خودتان بروید! جایتان را نگه می دارم…

-پاشو خودت برو…

مهلت یکدندگی بیش تر را پیدا نکردیم، چون اسکلت ترسناکی وسط قبرستان راه افتاد. نور ماه روی سنگ قبرها افتاد. البته من که نمی ترسیدم… اصلا نمی ترسیدم… آخه فیلم سینمایی بود و این صحنه ها جزو حقه های سینمایی محسوب می شد.
به این ها جلوه های ویژه می گفتند. ولی من از تصورها و تخیلات خودم بیش تر می ترسیدم. می ترسیدم که اسکلت صفحه های تلویزیون را خرد کند و بیاید روی کف سالن خانه مان معلق بزند.
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما