پدرم خنده را به خانه می آورد
سال نشر : 1391
تعداد صفحات : 56
معرفی کتاب
کتابی که می خوانید قصه نوجوانانی است که زندگی بر آنان تنگ گرفته و به قول نویسنده کتاب، آنها «زندگی را با نگاه های پینه بسته شان به تماشا نشسته اند.
« اوس غلام دق نکرد. اسباب و اثاثیه مغازه را فروخت و آرایشگاه را تبدیل کرد به مغازه زغال فروشی. اوس غلامِ سلمانی شد قره غلام. راس از من خواست بروم توی قصر آرایش کار کنم. گفت اگر بروم مرا جف صدا می کند اما من نرفتم. راس اجازه نمی داد شب ها تو قصر آرایش بخوابم. من هم نمی توانستم توی خیابان ولو شوم. یک تکه زغال برداشتم و مالیدم به دست ها و صورتم. شدم شاگرد زغالی؛ کار که عار نیست... »
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1391
-
چاپ جاری2
-
تاریخ اولین چاپ1390
-
شمارگان1000
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات56
-
ناشر
-
نویسنده
-
photographer
-
وزن100
-
تاریخ ثبت اطلاعاتجمعه 23 مرداد 1394
-
شناسه30976
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط