پیشگامان دانش و فضیلت 5: بهترین انتخاب (نگاره هایی درباره علامه شعرانی)
سال نشر : 1394
تعداد صفحات : 95
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 36265
10003022
معرفی کتاب
کتاب حاضر، پنجمین جلد از مجموعه 10 جلدی پیشگامان دانش و فضیلت می باشد که شامل نگاره هایی درباره علامه شعرانی است. کتاب مذکور در قالب داستانک و در مورد زندگی علامه شعرانی (ره) بوده که شامل چهل و دو بخش است.
نویسنده در بخشی از کتاب خود، درباره اهمیت علم و دانش افزایی از دیدگاه علامه، می نویسد:
از حجره اش که در مدرسه ی مروی تهران بود، بیرون آمد. باید تا سه راه سیروس که منزل استادش بود می رفت. برف همه جا را سفیدپوش و تماشایی کرده بود. با اینحال، برف آنقدرسنگین بود که رفتن را سخت میکرد. سوز سرما هم مزید بر علت شده بود. با دیدن شکوه برف زیر لب زمزمه کرد:
در لحاف فلک افتاده شکاف / پنبه می بارد از این کهنه لحا
مردد بود که برود یا نرود. با خودش گفت: بهتر است در این سرما وبرف، حال استاد را رعایت کنم.
اما شک را از خود دور کرد وگفت: بروم، بهتر است.
به خانه ی استاد شعرانی که رسید، باز دودل شد. کمی مکث کرد.
- در بزنم یا نزنم؟
ولی این همه راه را آمده بود! حلقه ی در را کوبید. در باز شد وسراغ استاد رفت. استاد نشسته بود. با احترام از استاد عذر خواهی کرد که دراین سرمای سوزان مزاحمش شده. استاد گفت: هنگام آمدن به اینجا، آیا گداها را سر کوچه و بازار دیدی یا نه؟
- بله استاد! دیدم.
- آیا آنها کارشان را تعطیل کرده بودند؟
- خیر!
استاد سری تکان داد وگفت: گداها دست از کار نکشیدند. ما چرا درسمان را تعطیل کنیم.
از حجره اش که در مدرسه ی مروی تهران بود، بیرون آمد. باید تا سه راه سیروس که منزل استادش بود می رفت. برف همه جا را سفیدپوش و تماشایی کرده بود. با اینحال، برف آنقدرسنگین بود که رفتن را سخت میکرد. سوز سرما هم مزید بر علت شده بود. با دیدن شکوه برف زیر لب زمزمه کرد:
در لحاف فلک افتاده شکاف / پنبه می بارد از این کهنه لحا
مردد بود که برود یا نرود. با خودش گفت: بهتر است در این سرما وبرف، حال استاد را رعایت کنم.
اما شک را از خود دور کرد وگفت: بروم، بهتر است.
به خانه ی استاد شعرانی که رسید، باز دودل شد. کمی مکث کرد.
- در بزنم یا نزنم؟
ولی این همه راه را آمده بود! حلقه ی در را کوبید. در باز شد وسراغ استاد رفت. استاد نشسته بود. با احترام از استاد عذر خواهی کرد که دراین سرمای سوزان مزاحمش شده. استاد گفت: هنگام آمدن به اینجا، آیا گداها را سر کوچه و بازار دیدی یا نه؟
- بله استاد! دیدم.
- آیا آنها کارشان را تعطیل کرده بودند؟
- خیر!
استاد سری تکان داد وگفت: گداها دست از کار نکشیدند. ما چرا درسمان را تعطیل کنیم.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1394
-
چاپ جاری1
-
تاریخ اولین چاپ1394
-
شمارگان1000
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات95
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن144
-
تاریخ ثبت اطلاعاتپنجشنبه 5 آذر 1394
-
شناسه36265
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط