لیلا دختر کوچولوی این داستان، عروسکی دارد به اسم موفرفری. سر عروسک موفرفری پاره شده و لیلا غمگین و ناراحت است اما مادر می گوید، نگران نباش خودم سر موفرفری را دوباره می دوزم. اما ناگهان پدر سراسیمه به خانه می آید و می گوید عجله کنید به شهر حمله شده! عراقیها هستند. زودتر حاضر شوید. هر چه لازم دارید بردارید. باید زن ها و بچه ها را از شهر بیرون ببریم. وقتی لیلا و مادر و پدر با عجله خانه را ترک می کنند لیلا گریه می کند، او موفرفری را در خانه جا گذاشته است. همه می روند، موفرفری در خانه می ماند و همه چیز را از نزدیک می بیند.