loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

دایره های کبود

ناشر امیرکبیر

نویسنده نقی سلیمانی

سال نشر : 1392

تعداد صفحات : 118

چاپ تمام شده ؛ درصورت چاپ مجدد به من اطلاع بده notify me

-گنجشکی به همراه پدر و مادر خود در جنگل زندگی می کند. یک روز که مادر گنجشک کوچولو برای یافتن غذا، لانه را ترک می کند، او با دیدن نورهای درخشان از دور تصمیم می گیرد به سمت آنها برود. گنجشک به راه می افتد و پس از عبور از چند جنگل و طی مسافت بسیار، وارد شهر می شود. دنیای آدم ها برای او دنیایی متفاوت از جنگل است. همه چیز در شهر فرق دارد، حتی گربه های شهر با گربه های جنگل متفاوتند...گنجشک کوچک از این همه چیزهای عجیب و غریب هم هیجان زده است و هم غمگین....

-فردا صبح پدر دیر تر بیدار شد اما گنجشک کوچک زودتر بیدار شد. چشم که باز کرد دید مادرش به وا بلند شد و پرید.صدا زد: کجا می روی من هم می آیم .مادرش روی شاخه نشست و گفت : تاپدرت بیدار شود می روم کمی غذا گیر بیاورم.این طوری بهتر می توانی پرواز کنی، وقتی خوردی و جان گرفتی همراه پدرت تمرین را شروع می کنیم.گنجشک کوچک قبول کرد.وبعد مادر پرید تا دور شود.اما دوباره روی شاخه ای نشست و ای پا و آن پا کنا داد زد: اگر خواستی پرواز کنی فقط دورو بر لانه بگرد یک وقت دور تر نروی.گنجشک گفتت:نه
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما