loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

نامت را بگذار وسط این شعر: مجموعه شعر

شعر ما

ناشر شهرستان ادب

شاعر محمدرضا شرفی خبوشان

سال نشر : 1391

تعداد صفحات : 78

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 40507 10003022
3,500 3,200 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

کتاب حاضر، مجموعه اشعار سپید محمدرضا شرفی می باشد.
این اشعار که همه حال و هوای دفاع مقدسی دارند، مربوط می شوند به فضای جنگ و بعد از جنگ با زاویه دیدهای متفاوت و البته بسیار جالب.
به نظر می رسد همه نوع آدمی در اشعار شرفی جای دارند مثل جانباز و شهید و اسیر و همسر جانباز و نوجوان امروزی و مادر شهید که وقتی مخاطب در فضا شعرها قرار می گیرد و روایت متفاوت هر یک از این افراد را از جنگ می شوند و با پوست و گوشت لمس می کند، نمود تازه ای از جنگ پیش چشمانش حاضر می شود.

این کتاب گفتمان ساده ای است که جملات آن با زبان شعر، وضعیت آدمی را در زمان جنگ بیان می کنند.
در این اشعار واقع گرایی با تخیل شعری آمیخته شده است.
زاویه نگاه شعری شرفی در این مجموعه، به گونه ای منحصر به فرد به موضوع دفاع مقدس پرداخته است، به این معنی که فضای دفاع مقدس را با فضای مدرن جامعه امروز پیوند زده است.

این کتاب مجموعه ای از 39 شعر نو است. زیر قندیل صخره ها، این قالی، فقط تا آخر دنیا، اینجا زمین ها دیم است، تن مرده تیر برق چوبی، لای نی ها، ما چهار نفر بودیم، اصلا لعنت به این شعر، بوی نفس پرنده، اردیبهشت احتمالی شیراز، به علاوه قرمز، از این دنیا، پنیر خرما، بالا را نگاه می کنیم، چه کیفی دارد و محض رضا این مصرع ها عنوان تعدادی از اشعار کتاب هستند.

ویژگی مشخص شعر ها این است که هم تصویرسازی هایشان فوق العاده هستند و هم شعرها رنگ و بو دارند، می توان شعرها را دید، لمس کرد و حتی بوئید. نکته مهم دیگر ترکیب بی رحمی و خشونت جنگ است با تعبیرهای لطیف و سمبلیک. مثل شهیدی که تکه تکه می شود بعد با بوته های ریواس، شاخه های بلوط، پرهای کبکها و قاصدک های رها بدنش را می سازد. این تصویر جدید از شهید با این تعبیرهای زیبا به هیچ وجه نسبتی با تصویر خون آلود و تکه تکه ندارد. بلکه هم زیبا است و هم به یاد ماندنی.
البته زبان خبوشان در بعضی اشعار انتقادی و گزنده می شود. انتقاد از امروز روز و آدم هایی که فقط انجمن دارند و آه می کشند. انتقاد از روزگاری که هیچ ناشری به خاطر یک شهید آستینش را رنگی نمی کند و هیچ خواننده ای بدون پول شعری برای اسطوره های وطنش نمی خواند.

راوی بخشی از این شعرهای مصور که فضاسازی خوبی از دوران جنگ ارائه کرده اند، اول شخص مفرد است. یعنی خود شاعر در میدان است و یک روایت دست اول دارد. اما راوی بیشتر شعرها دانای کل است و این دانای کل فضای بدیعی را روایت می کند. این دانای کل می تواند زیر خروارها خاک برود و گفت وگوی دو جسد را روایت کند. البته فقط جسد ایرانی می تواند سخن بگوید و جسد عراقی حرفی نمی زند. این اتفاق در شعر «سلام یا اخی» می افتد. شاعر، راوی سخنان یک شهید با یک جسد سرباز عراقی است. در قسمتی از این شعر می خوانیم:
"سلام یا اخی!
چرا حرف نمی زنی؟
مگر تا حالا نمرده بودی؟
ها؟!
خندیدی؟ خندیدی یا...؟ یا این فک بی پوست و گوشت
با آن حفره های گود
جمجمه ات را خنده دار کرده است؟
لبخند بزن!
می بینی که باید با هم بسازیم
فکر می کردی مایی که دو طرف خاکریز
هم را نشانه می رفتیم و
حتی آن شب آخر
کارمان به سر نیزه کشید،
زیر خروارها خاک
روی هم بیفتیم و
این طور با هم قاطی بشویم؟
نگران نباش
دستم زیر سرت خواب نمی رود.
فقط اگر می توانی، دست چپت را از روی سینه ام بردار
خیلی دلم می خواهد، بتوانم
یک بار دیگر قرآن جیبی ام را بردارم
لایش را باز کنم و
به امام و دخترم نگاه کنم..."۰
-
گروه فرهنگی / حوزه تازه های نشر
آدرس این صفحه کپی شد
۹۲/۰۷/۱۹ :: ۱۰:۴۳
یادداشتی بر کتاب «نامت را بگذار وسط این شعر»
این شعرها را ببینید و بو کنید/ قصه شهیدی که می خواست خودش را جور کند
خبرگزاری فارس: این شعرها را ببینید و بو کنید/ قصه شهیدی که می خواست خودش را جور کند
ویژگی مشخص شعرهای کتاب «نامت را بگذار وسط این شعر» این است که هم تصویرسازی هایشان فوق العاده است و هم شعرها رنگ و بو دارند. می توان فضای درون شعرها را دید، لمس کرد و حتی بوئید.

خبرگزاری فارس- مهناز سعیدحسینی: کتاب «نامت را بگذار وسط این شعر» یکی دیگر از کتاب های جدید انتشارات موسسه شهرستان ادب است که مجموعه اشعار نوی محمدرضا شرفی خبوشان را در خود جای داده است. این اشعار که همه حال و هوای دفاع مقدسی دارند، مربوط می شوند به فضای جنگ و بعد از جنگ با زاویه دیدهای متفاوت و البته بسیار جالب. به نظر می رسد همه نوع آدمی در اشعار خبوشان جای دارند مثل جانباز و شهید و اسیر و همسر جانباز و نوجوان امروزی و مادر شهید که وقتی مخاطب در فضا شعرها قرار می گیرد و روایت متفاوت هر یک از این افراد را از جنگ می شوند و با پوست و گوشت لمس می کند، نمود تازه ای از جنگ پیش چشمانش حاضر می شود.

**لبخند بزن جسد!

راوی بخشی از این شعرهای مصور که فضاسازی خوبی از دوران جنگ ارائه کرده اند، اول شخص مفرد است. یعنی خود شاعر در میدان است و یک روایت دست اول دارد. اما راوی بیشتر شعرها دانای کل است و این دانای کل فضای بدیعی را روایت می کند. این دانای کل می تواند زیر خروارها خاک برود و گفت وگوی دو جسد را روایت کند. البته فقط جسد ایرانی می تواند سخن بگوید و جسد عراقی حرفی نمی زند. این اتفاق در شعر «سلام یا اخی» می افتد. شاعر، راوی سخنان یک شهید با یک جسد سرباز عراقی است. در قسمتی از این شعر می خوانیم:

سلام یا اخی!

چرا حرف نمی زنی؟

مگر تا حالا نمرده بودی؟

ها؟!

خندیدی؟ خندیدی یا...؟ یا این فک بی پوست و گوشت

با آن حفره های گود

جمجمه ات را خنده دار کرده است؟

لبخند بزن!

می بینی که باید با هم بسازیم

فکر می کردی مایی که دو طرف خاکریز

هم را نشانه می رفتیم و

حتی آن شب آخر

کارمان به سر نیزه کشید،

زیر خروارها خاک

روی هم بیفتیم و

این طور با هم قاطی بشویم؟

نگران نباش

دستم زیر سرت خواب نمی رود.

فقط اگر می توانی، دست چپت را از روی سینه ام بردار

خیلی دلم می خواهد، بتوانم

یک بار دیگر قرآن جیبی ام را بردارم

لایش را باز کنم و

به امام و دخترم نگاه کنم...

شعر بسیار زیبای دیگر خبوشان در این کتاب مونولوگ شاعر با مادرش است درباره یک قالی. یک قالی که نماد همه چیز هست؛ زندگی، مرگ، جنگ، عشق، شعر و همه چیز. شاعر به مادرش التماس می کند حداقل این قالی را به سمسار ندهد و در این فضا به بازگویی خاطره هایش از قالی می پردازد و خواهش های مکرر از مادر فضای احساسی جالبی پدید می آورد:
"بگو این قالی را نبرند مادرجان!
خودت گفتی
روی همین قالی از شاه می ترسیدی و
امام را دعا می کردی.
بوی گل های این قالی
لای دستکش هایی که بافتی تا کردستان رفت.
باغ این قالی
با جوراب هایی که بافتی
روی کارون شناور شد
عطر این قالی
در بهمن شیر و خرمشهر و سوسنگرد پیچیده است..."

یکی دیگر از شعرهای بسیار زیبا و به تعبیر بهتر شاهکار شرفی خبوشان در این کتاب «باید خودم را جور می کردم» است. این شعر یک روایت دست اول است از لحظه های شهادت به روایت یک شهید که می خواهد اوج بگیرد. چیزی زیر پای او منفجر می شود. او تکه تکه می شود و هر تکه ای به جایی می افتد. او می خواهد خودش را جور کند و تکه های بدنش را به هم بچسباند.
"داشتیم به ارتفاع می رسیدیم
میان شیار چیزی زیر پایم منفجر شد
آنی به هوا رفتم و
تکه
تکه شدم،
افتادم
هی افتادم و
زمین از من پر شد
من پخش شده بودم و
هر چیزی را که به من می خورد
هر چیزی را که رنگی اچز من داشت
با عجله برمی داشتم
این تن آش و لاش را
باید دوباره به هم می چسباندم..."
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما