loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

ریحان هایی که مادرم دوست داشت (جنگ نوشت)

داستان ما

ناشر شهرستان ادب

نویسنده سید اکبر میرجعفری

سال نشر : 1394

تعداد صفحات : 144

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 41550 10003022
10,000 9,000 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

کتاب «ریحان هایی که مادرم دوست داشت»، شامل 52 داستان - خاطره هستند که این داستان ها تماما تجربیات شخصی نویسنده است. میرجعفری در این داستان ها سعی کرده است نوشته هایش نه چندان طولانی باشند که حوصله خواننده را سر ببرد و نه آن قدر کوتاه که از بیان ماجرا درماند.
در ادامه اولین داستان این کتاب با عنوان «تنهایی» را می خوانیم:
«چشمانتان را ببندید و باند فرودگاهی را تصور کنید. باند خالی خالی است و تا دورترها هیچ جنبنده ای به جز باد در حرکت نیست. شب است. زمستان است. باد سردی می وزد. دقیق که می شوی انگار چیزی میانۀ باند است. زیر نور کم رمق چراغ های فرودگاه یک برانکارد دیده می شود. برانکارد خالی است؟ نه! انگار پیکری نحیف و لاغر روی آن افتاده است. آنقدر لاغر است که در برزنت برانکارد فرو رفته و دیده نمی شود. شاید ساعتی گذشته است که هواپیمای مسافربری بر زمین نشسته؛ پیش از پیاده شدن دیگران، دو نفر آن برانکارد را از هواپیما بیرون آورده اند ومثل چیزی که سر راه مانده باشد، به زعم خودشان گذاشته اند یک گوشه ای! شاید می پرسید:
- مگر باند فرودگاه هم گوشه دارد؟
می گویم:
- آری، برای گم کردن دیگران...
آن را گذاشته اند یک گوشه ای تا سر فرصت به او برسند.
بعد مسافران یکی یکی پیاده شده اند؛ اتوبوس ویژه آمده و همه را به سالن فرودگاه برده است. فقط یک برانکارد مانده روی باند! و او که در برانکار فرو رفته، تمام آمدن ها و رفتن ها را دیده است و انتظار کشیده است. او که تنها یک دست پیراهن بیمارستان بر تن دارد؛ در آن سرمای دی ماه. حتی ملافه ای هم او را نپوشانده است. از دست او چه بر می آید، جز آنکه گاهی با صدایی نحیف و لرزان دیگران را به کمک بخواند؛ اما زوزه های باد از صدای او رساتر است.
می لرزد؛ هم از سرما، هم از ضعف. شما هیچ وقت از ضعف نلرزیده اید؟ ...
...و اما:
آنچه تصور کردید، خیالی نیست! اینجا باند فرودگاهی است در زمستان 1365! روزهای عملیات کربلای پنج؛ روزهای بمباران ها و موشک باران ها؛ روزهای خلوت شهرهای بزرگ؛ و او که در برانکارد از سرما مچاله شده منم! از اهواز مرا آورده اند اینجا. قرار بود به تهران اعزامم کنند، نامم در فهرست آنها بود. حالا در میانۀ باند فرودگاه رها شده ام؛ اما نگران نباشید، حتما کسانی به سراغ من هم می آیند. دو سر برانکارد را می گیرند و تا سالن انتظار می برند؛ همان جا که از روی تابلویی می خوانم: فرودگاه رشت! »
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما