راز آن صدا: رمان نوجوان
داستان ما
سال نشر : 1394
تعداد صفحات : 138
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 41557
10003022
معرفی کتاب
این رمان روایت اجتماعی و رئال پسری به نام «سهراب» را در قالب 25 فصل به هم پیوسته بیان می کند.
«بالاخره نیما خودش را جمع و جور کرد، صدایش را صاف کرد و گفت: «ببخشید شما آقا مرادین؟»
پیرمرد با اخم به صورت نیما دقیق شد و گفت: «فرمایش»
جوری گفت که زبان نیما بند آمد. این بار سهراب به حرف آمد و گفت: «آقا شما چند روز پیش... یه ضبط صوت قدیمی مارک سیلور خریده ین؟ از یکی.. از یکی به اسم هوشنگ.»
مراد عتیقه این بار چشم های ورقلمبیده اش را زوم کرد روی سهراب و گفت: «برفرض که اینطور باشه.»
زبان سهراب قفل شد که نیما به دادش رسید: «اون... اون ضبط مال ما بوده...»
در بخشی دیگری از این کتاب می خوانیم:
«نسیم شانه اش را بالا انداخت و گفت: «هیچی! یعنی هیچی که نه. اولش مامان رفت دم در. کاسه خالی آش رو که توش شکلات گذاشته بود داد به مامان و بعد سراغ من و نیما رو گرفت. رفتم در خونه. کلید یدک خونه ش رو بهش دادم. ازم پرسید به گلدون هاش آب دادیم یا نه. گفتم دادیم. گفتم یعنی من آب ندادم، کار داشتم کلید رو دادم سهراب گلدون ها رو آب بده. یه جوری بود. به نظرم ناراحت بود. بعد سراغ تو رو گرفت.
سهراب رنگش پرید و گفت: «سراغ من رو؟»
نسیم جواب داد: «آره، پرسید که میای این طرفا. گفتم نمی دونم، شاید فردا بیای. گفت اومدی بگم بهش یه سری بزنی.»
پیرمرد با اخم به صورت نیما دقیق شد و گفت: «فرمایش»
جوری گفت که زبان نیما بند آمد. این بار سهراب به حرف آمد و گفت: «آقا شما چند روز پیش... یه ضبط صوت قدیمی مارک سیلور خریده ین؟ از یکی.. از یکی به اسم هوشنگ.»
مراد عتیقه این بار چشم های ورقلمبیده اش را زوم کرد روی سهراب و گفت: «برفرض که اینطور باشه.»
زبان سهراب قفل شد که نیما به دادش رسید: «اون... اون ضبط مال ما بوده...»
در بخشی دیگری از این کتاب می خوانیم:
«نسیم شانه اش را بالا انداخت و گفت: «هیچی! یعنی هیچی که نه. اولش مامان رفت دم در. کاسه خالی آش رو که توش شکلات گذاشته بود داد به مامان و بعد سراغ من و نیما رو گرفت. رفتم در خونه. کلید یدک خونه ش رو بهش دادم. ازم پرسید به گلدون هاش آب دادیم یا نه. گفتم دادیم. گفتم یعنی من آب ندادم، کار داشتم کلید رو دادم سهراب گلدون ها رو آب بده. یه جوری بود. به نظرم ناراحت بود. بعد سراغ تو رو گرفت.
سهراب رنگش پرید و گفت: «سراغ من رو؟»
نسیم جواب داد: «آره، پرسید که میای این طرفا. گفتم نمی دونم، شاید فردا بیای. گفت اومدی بگم بهش یه سری بزنی.»
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1394
-
چاپ جاری1
-
شمارگان1200
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات138
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن169
-
تاریخ ثبت اطلاعاتچهارشنبه 15 اردیبهشت 1395
-
شناسه41557
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط