سوئیت شماره 28
سال نشر : 1390
تعداد صفحات : 262
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 44132
10003022
معرفی کتاب
این کتاب می کوشد بر اساس دل نوشته هایی با رنگ های دینی و درونی برخی از زشتی های فکر را در کنار اشاره به وظایفی که در قبال خالق جهانیان داریم، یادآور شود و بگوید که به عنوان جانشین خداوند بر روی زمین چه گونه باید باشیم.«سوئیت شماره 28» درصدد است با نگاه و قلمی متفاوت از روزمرگی ها، حساسیت های ما را برای شنیدن نداهای قلبی مان افزایش دهد تا بیش از پیش به رسالت های انسان بودنمان آگاه شویم و بدانیم در برابر الطافی که به ما می شود، حتی توانایی شمارششان را نداریم.
از دیگر آثار «مهدی صبوحی» می توان کتاب های «مجموعه داستانی زنگ دوم» و «مجموعه داستانی زنگ دوم» را که در مجلدات متعددی به چاپ رسیده است، نام برد.
روی خاک ها زانو زدم.
چشمانم را به آسمان دوختم، خورشید با عجله می رفت که تاریکی های دیگر را روشن کند.
دلم به حال خودم سوخت، ای کاش دلم به حال خودم آتش می گرفت، از گوشه چشمم قطره اشکی به نرمی روی لبم خزید گذشته سیاهم آزارم می دهد.
خدایا، درشتی جثه ام را نادیده بگیر، درونم را بنگر.
دست هایم هم چنان به سوی آسمان بود. خدایا، تو مرا می بینی، فراموشم نکن، دوستت دارم،
ای روشنی بخش دل ها، تاریکی های گذشته ام را به روشنایی تبدیل کن.
ناگهان ابرهای دل تنگم به غرش در آمدند، صاعقه ای درونم را به لرزه واداشت، باران اشکم به شدت یک رگبار، سدّ مژه هایم را شکست، های های گریستم.
خورشید رفته بود، اما نور عجیبی را از درونم می دیدم، خورشید را می دیدم، آن را حس می کردم، همان طور که خدا را می دیدم... .
چشمانم را به آسمان دوختم، خورشید با عجله می رفت که تاریکی های دیگر را روشن کند.
دلم به حال خودم سوخت، ای کاش دلم به حال خودم آتش می گرفت، از گوشه چشمم قطره اشکی به نرمی روی لبم خزید گذشته سیاهم آزارم می دهد.
خدایا، درشتی جثه ام را نادیده بگیر، درونم را بنگر.
دست هایم هم چنان به سوی آسمان بود. خدایا، تو مرا می بینی، فراموشم نکن، دوستت دارم،
ای روشنی بخش دل ها، تاریکی های گذشته ام را به روشنایی تبدیل کن.
ناگهان ابرهای دل تنگم به غرش در آمدند، صاعقه ای درونم را به لرزه واداشت، باران اشکم به شدت یک رگبار، سدّ مژه هایم را شکست، های های گریستم.
خورشید رفته بود، اما نور عجیبی را از درونم می دیدم، خورشید را می دیدم، آن را حس می کردم، همان طور که خدا را می دیدم... .
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1390
-
چاپ جاری2
-
تاریخ اولین چاپ1388
-
شمارگان1000
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات262
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن328
-
تاریخ ثبت اطلاعاتشنبه 2 مرداد 1395
-
شناسه44132
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط