پرتاب
رمان ایران 14
سال نشر : 1394
تعداد صفحات : 178
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 47339
10003022
معرفی کتاب
«پرتاب» رمان کم حجمی است که به روزمره های یک مهندس موشکی که در وزارت دفاع مشغول به کار شده است، می پردازد. لغت «روزمره ها» را در جای درست خود به کار برده ام، چرا که هم لحن و زبان شخصیت اصلی که نیما، همان مهندس مذکور باشد، هم نحوۀ پیشبرد داستان و هم زاویۀ دید اثر، همه شباهت بسیاری به «خاطره نویسی» و یا «ثبت وقایع روزمره» دارند. در حقیقت، اولین مواجهۀ ما با داستان و شخصیت هایش، از لحظاتی قبل از شروع یک جلسۀ اداری مهم که بناست به چند و چون ساخت یک موشک و رادار هدف یاب آن بپردازد، آغاز می شود.ما جزئیات جلسه را به تفصیل می خوانیم، با اصطلاحات فنی مهندسان حاضر در جلسه آشنا می شویم و درمی یابیم مسئلۀ اصلی مهندس جوان داستان، این موشک است و پروژۀ سنگینش که بر دوش او و همکار و همکلاسی سابقش افتاده. از این جا به بعد، شاید انتظار داریم با متن پیچیده تری مواجه شویم. می گویم «متن» و این کلمه را بر مبنای دو محور به کار می برم: اول، همان لحن داستان که در آغاز به آن اشاره شد که در حقیقت، نحوۀ انتخاب واژگان نویسنده است و دوم، زیرساخت های ادبی اثر. متأسفانه می بینیم که در هر دوی این محورها، نویسنده از یک سطح حداقلی فراتر نرفته است.
داستان، با ساده ترین و دم دست ترین کلمات ممکن و به ساده ترین شکل روایت، پیش می رود. ما هر روز، نیما را از اداره تا خانه و از خانه تا دانشگاه دنبال می کنیم، در مشکلات خانوادگی او سرک می کشیم و با تردیدهایش در ماندن در وزارت دفاع و یا حضور در پروژۀ پول ساز و خصوصی استادش، مواجه می شویم. گرچه این نکته که نویسنده در تلاش بوده تصویر کامل و همه جانبه ای از مهندس موشکی خود به ما نشان بدهد، بسیار قابل توجه و یکی از نکات مثبت اثر است، اما باید اشاره کرد که می شد این اتفاق، در متنی عمیق تر و زیباتر رخ دهد.
[به نقل از خبرگزاری فارس]
تعارفم کرد به شهر برساندم. چراغ ها و کامپیویتر ها را خاموش کردیم و از پله ها پایین آمدیم. صفایی گفت:« دوست داری بریم یه سری به موشک ای ام یک بزنیم همین پایین تو کارگاهه؟... .»
***
موفق شدم لبخند را به صورتش برگردانم.دیگر اثری از نگرانی در چهره اش دیده نمی شدو فقط می خندید.مثل اولین روز آشنایی مان درآن تالار قدیمی دانشگاه.در آن چند ماهه که سپیده در کنارم بود،هروقت به چشمهایش نگاه می کردم،افکار بد از خاطرم می رفت و جایش را به امید و زندگی می داد.به گمانم او هم همین احساس را به من داشت و همان که نگاهم کرد،تیکه های کوچک و بزرگ مرجان فراموشش شد.
***
موفق شدم لبخند را به صورتش برگردانم.دیگر اثری از نگرانی در چهره اش دیده نمی شدو فقط می خندید.مثل اولین روز آشنایی مان درآن تالار قدیمی دانشگاه.در آن چند ماهه که سپیده در کنارم بود،هروقت به چشمهایش نگاه می کردم،افکار بد از خاطرم می رفت و جایش را به امید و زندگی می داد.به گمانم او هم همین احساس را به من داشت و همان که نگاهم کرد،تیکه های کوچک و بزرگ مرجان فراموشش شد.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1394
-
چاپ جاری2
-
تاریخ اولین چاپ1393
-
شمارگان1000
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات178
-
ناشر
-
وزن213
-
تاریخ ثبت اطلاعاتچهارشنبه 17 آذر 1395
-
شناسه47339
-
دسته بندی :