loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

الهامات پیرامون زندگی آقای غین

رمان ایران 16

ناشر شهرستان ادب

نویسنده مصطفی جمشیدی

سال نشر : 1394

تعداد صفحات : 141

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 47346 10003022
7,500 6,800 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

«الهامات پیرامون زندگی آقای غین» قصه زندگی یک شخصیت تاریک و روشن است که از دهه 50 و پیش از آن در منطقه ای در حوالی زاگرس و در شهر صوفیان زندگی می کند و شایعاتی پیرامون زندگی و مرگ او مطرح است. برهه تاریخی این رمان به دهه 40 و 50 بر می گردد و رویدادهای آن تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه می یابد.

بعضی آدم ها وقتی داستانی را برای خواندن انتخاب می کنند، دوست دارند از باء بسم الله تا میم صدق الله، قدم به قدم با داستان جلو بیایند و هیچ راز نگشوده و حروف مقطّعه ای، سر راهشان نباشد! این آدم ها، از خواندن داستا ن های شفاف و بی پیچیدگی روایی و زبانی لذت می برند و کتاب هایی که به یاری مخاطب برای کشف داستان همراه اند، حوصله شان را سر می برند. اگر از این دسته آدم ها هستید، بهتر است این یادداشت را نخوانید! اما اگر از آن کتاب خوان های حرفه ای هستید که هر داستان را به مثابۀ جهانی قلمداد می کنند که مخاطب، وظیفۀ کشف گوشه های ناشناختۀ آن را بر عهده دارد، باید به شما تبریک بگویم! «الهامات پیرامون زندگی آقای غین»، جهانی پر از عجایب هزارگانۀ کشف نشده است!

احتمالاً مصطفی جمشیدی به هنگام انتخاب نام داستانش، از تعداد معماهایی که برای مخاطبینش چیده تا پاسخش را در داستان پیدا کنند، باخبر بوده است؛ چرا که انتخاب کلمات هوشمندانه ای مثل «الهامات» و «پیرامون»، در همان نظر اول دست نویسنده را رو می کند و به خواننده خبر می دهد با داستانی واقعی و قطعی مواجه نیست. اتفاقاً این همان سر بزنگاهی است که این اثر را از دیگر آثار مشابه، تمیز می دهد و آن را در میان دیگر هم کیشان خود، برجسته می کند. «الهامات پیرامون زندگی آقای غ»، به واقع الهامات پیرامون زندگی آقای غ است!

در صفحات آغازین کتاب که نقش دروازه و شاهراه اصلی را برای ورود به قصر ذهنی جمشیدی ایفا می کنند، خواننده درمی یابد که شخصیت مرموز و ناشناخته ای در داستان وجود دارد به نام «علی غار» که قرار است با نویسنده همراه شود تا هویت حقیقی او را کشف کند، اما هر چه داستان پیشتر می رود، علیرغم این که گوشه هایی از زندگی علی غار پیش چشم مخاطب روشن می شود و نقل قول مردمانش را در مورد او می خواند، باز در میانۀ اثر می بیند که هنوز، قدمی به شناخت هویت واقعی علی غار نزدیک نشده است.

این همان نقطه ای است که مخاطبان دستۀ اول را فراری می دهد و شاید علت عدم توفیق گستردۀ این کتاب هم رویارویی همین دسته از مخاطبین با آن بوده باشد؛ اما داستان خوان های حرفه ای، در این نقطه به نویسنده ایمان می آورند؛ چرا که می بینند بی آن که خود متوجه شده باشند، در پی یافتن هویت شخصیت اصلی، با انبوهی از شخصیت های فرعی آشنا شده اند که هر کدام از آن ها در جای خود، دلنشین و دوست داشتنی اند. مثلاً به این نقل قول از شمس الله، یکی از اهالی ده علی غار، توجه کنید: «علی غار؟ یکّه ای ولله! من شمس الله هستم. مثلاً از تنگۀ بوذرجمهر که آن طرف شیب تارون است؛ جایی که توسن و رخش و اسب عربی بیدهندی پرورش می دادند اهالی. به اشنوهای این قوطی سیگار نگاه نکن که چند تا سیگار تویش دارم یا نه، من شمس الله ام بابا. الکی حرف نمی زنم که فردا پای حرفم نایستم. این طوری گلم را بافته ننه بزرگ، بابابزرگ...»(ص9) ببینید این شخصیت سادۀ فرعی چقدر هوشمندانه و زیبا، خودش را در یک دیالوگ به شدت طبیعی و باورپذیر، معرفی می کند؛ بی آن که مخاطب احساس کند شخصیت در حال شارّ اطلاعاتی است! دیگرچیزی که در این نقل قول دیده می شود، زبان فاخر و پیچیدۀ جمشیدی در این داستان است. این زبان شبه فولکلوریک که بین زبان، لحن و لهجۀ شخصیت ها شناور است، بسیار به مذاق مخاطب خوش می آید. همین زبان است که فضای موهوم پیرامون زندگی علی غار را تقویت می کند و به خواننده اجازه می دهد در فضای بومی روستایی که داستان در آن روایت می شود، قرار بگیرد.

آغاز سؤال برانگیز داستان که مخاطب را کنجکاو می کند تا به سرعت صفحات را از پی هم بخواند و داستان را پیش برد، با یک میانۀ فوق العاده همراه می شود. در تنۀ اصلی داستان، با گفت و شنود شخصیت ها و راوی دربارۀ علی غار همراه می شویم و درست مثل شبحی از خود او که زنان روستا دیده بودند، با فانوسی در دست، به گوشه های زندگی اش سرک می کشیم و در هر کدام از این تجسس ها، نور فانوس، ابعادی از زندگی افراد پیرامون علی غار را هم روشن می کند تا باز به جمشیدی بخاطر انتخاب کلمۀ «پیرامون» در نام داستانش، آفرین بگوییم.

در حقیقت، در میانۀ داستان متوجه می شویم که دیگر مایل نیستیم به کلید معمای اصلی داستان و شناخت آقای غ و یا حتی ادامۀ روایت معلم های مهمان روستا برسیم، بلکه بیشتر می پسندیم که در فضای قدیمی و رازآلود آن باقی بمانیم و اجازه بدهیم جمشیدی، چشم های راوی را در گوشه و کنار روستا بچرخاند و آدم ها، مکان ها و اتفاقاتش را نشانمان بدهد.

نکتۀ دیگری که در این داستان جالب توجه است، منطق خاص و منحصر به فرد آن است. علیرغم این که داستان به رئالیسم پهلو می زند و مخاطب در ابتدا می پندارد با داستانی مستند یا دست کم باورپذیر مواجه است، اما شخصیت پردازی منحصر به فرد و دقیق، زبان پیچیده و لوکیشن عجیب و رازآلود داستان به کمک جمشیدی می آیند تا دستی در واقعیت ببرد و مرز آن را با خیال، جابجا کند.

«الهامات پیرامون زندگی آقای غین» که شاید با اغماض بتوان گفت نمونۀ مشابه آن را از جهت فضای موهوم روستایی و افسانه های بومی معلق میان واقعیت و وهم دیده ایم، حاصل فکر نویسنده ای به شدت زیرک و توانمند است و این زیرکی، در پایان داستان خود را به خواننده اثبات می کند. هوش سرشار نویسنده ای که از دل نامه نگاری های دوران جنگ به همسرش سربرآورده است، این کتاب را به اثری ماندگار تبدیل کرده که وسوسۀ دوباره و چندباره خواندنش، مخاطب را وانمی گذارد.جالب این جاست که در پایان کتاب، دیگر برای خواننده مهم نیست که آقای غین را شناخته باشد یا نه؛ بلکه زیستی کوتاه، به تعداد 141 صفحۀ کتاب، در جهان پر از الهام و کشف و شهود اثر، بزرگ ترین دستآورد اوست؛ تا آن جا که هوس کند این کشف و شهود را به پایان نرساند و به آقای غین بگوید: «لطفاً خودتان را معرفی نکنید!»

این احمد چنگی بود. تارش فقط سه تا سیم داشت و هزار سال سنش بود. انگشت هایش زخمی بود و زن ها از کنارش که رد می شدند، جیغ می کشیدند: «احمد چنگی ارواح مرده هایت اگر نزدیک ما بشوی!» عقل درست و حسابی نداشت، اما از حرف زن ها می خندید و ریسه می رفت و می گفت: «از چی می ترسند این آل برده ها؟!» (ص 11) و یا در همان صفحه، در یکی از حدس و گمانه زنی ها دربارۀ علی غار که گمان می رود سیگار به دست در چاه افتاده باشد و بعضی او را در حیاط خانه اش دیده اند به وقت وارسی درخت هایش، می خوانیم: «تنها راه چاره این بود که از سر چاه جاری می شدی و می رفتی به اعماق؛ جایی که دیگر ریشه ای نبود، آبی نبود. بروی از ته همۀ خانه ها رد بشوی.. می رفتی ته چاه و از آن طرف حیاط خانۀ علی غار سردرمی آوردی.» این همان منطق عجیبی است که جمشیدی، با تردستی ویژۀ زبانش، مخاطب را وادار می کند آن را بپذیرد و حتی پیش خودش بررسی کند که آیا حقیقتاً علی غار می توانسته راه اعماق چاه را در پیش گرفته باشد؟!
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما