loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

وقتی مژی گم شد

رمان نوجوان امروز

4 (2)
چاپ تمام شده ؛ درصورت چاپ مجدد به من اطلاع بده notify me

معرفی کتاب

مضمون رمان «وقتی مژی گم شد» به سرگذشت دو خانواده ای مربوط می شود که هر دو آنها دارای دو دختر با نام های مژگان و مژده هستند که همه اعضای خانواده و فامیل این دو را با نام «مژی» صدا می زنند.

حمیدرضا شاه آبادی در این رمان تلاش کرده است که عاقبت دوستی با رفیق ناباب را به نوجوانان دختر نشان دهد تا آنها با عاقبت کارهای بی اساس و بی تدبیر خود آشنا شوند.

مژده شانزده و مژگان هفده سال دارد و دو دخترخاله هستند. آن دو به همراه خانواده هایشان به سفر می روند. پدر که فراموش کرده داروی خود را بیاورد و مژگان را مقصر می داند و او را سرزنش می کند. فردای آن روز مژگان ناپدید می شود.

خانواده همه جا را جستجو می کند و معلوم می شود که او تمام مدت در کمد پنهان شده است. خانواده هنوز طعم خوشحالی پیدا شدن مژگان را نچشیده که این بار با گم شدن مژده روبرو می شوند. پس از پی گیری آشکار می شود که او توسط یکی از دوستانش و به بهانه بردن او نزد مژگان دزدیده شده و به خانه ای امن برده شده است. مجرمان پس از رو به رو شدن با پلیس و فرار به دلیل سرعت زیاد تصادف می کنند و مژده قطع نخاع می شود. هر بخش داستان را یکی از افراد خانواده که در ماجرا درگیرست نقل می کنند و تلاش می کند دلیل وقوع این حادثه را ریشه یابی کند.

داستان به فرار دختران از خانه و برخی از علل آن توجه دارد. اثر به نوجوانانی که دوران حساس بلوغ را سپری می کنند و درگیر ماجراهایی مشابه با خانواده خود هستند یادآوری می کند که فرار راه حل نیست.

دو خانواده ی متوسط را فرض کنید که دو دختر نوجوان دارند وهر دو دختر را هم مژی صدا می کنند. حالا فرض کنید یکی از مژی ها گم شود. همه فکر می کنند که او فرار کرده است، اما ظاهرا حادثه ی دیگر در راه است. این مقدمه ی خوبی است برای وارد شدن به یک قضیه ی تکراری، اما هنوز مهم و بحرانی: فرار دختران نوجوان از خانه.

وقتی صحبت از دختران فراری به میان می آید، معمولا به دخترانی فکر می کنیم که در خانواده های از هم پاشیده با والدینی معتاد یا بسیار بد رفتار بزرگ شده اند، اما شاید این تصور خیلی هم صحیح نباشد. گاهی کمی خشونت یا بی مهری هم می تواند دختران را در سن بلوغ به فکر کارهای خطرناکی بیندازد.

پدر ومادر ها معمولا فکر می کنند باهوش ترین وبا استعدادترین کودکان دنیا بچه های آن ها هستند و به همین دلیل هم انتظار بهترین نمره و نتیجه ها را از فرزندان شان دارند. مشکل از جایی شروع می شود که با توانایی های واقعی و حتی ضعف های بچه های شان روبرو می شوند.

«وقتی مژی گم شد» هشدار خوبی است برای یادآوری چنین موقعیت هایی؛ هم برای دختران نوجوان، که بدانند بیرون از خانه کسی دروازه های بهشت را برای شان باز نکرده، و هم برای پدران و مادران، که بدانند حتی کمی بی توجهی نسبت به فرزندان شان، می توان چه تاثیری بر آن ها داشته باشد. خانواده ها، به ویژه خانواده های متوسط یا مرفه، معمولا فکر می کنند اتفاق های ناخوشایند فقط برای افرادی از طبقه یا قشری خاص می افتند وآن ها هیچ وقت با چنین چیزهایی مواجه می شوند، آن هم در حالی که نطفه ی اتفاقی ناخوشایند مدت ها پیش در زندگی شان بسته شده است.

«وقتی مژی گم شد» به ما کمک می کند که چشم های مان را به موقع باز کنیم؛ وقتی که شاید هنوز خیلی دیر نشده باشد.

آخر این داستان را می دانم...
می دانم که دست آخر مژی گذاشت و رفت...
رفت به کام اژدها.
گم شد.
اما می خواهم بدانم چرا؟
چرا مژی رفت؟
چرا هیچ کس مژی را ندید؟
ندید که دارد عذاب می کشد...
می خواهم بدانم چطور همه چیز دست به دست هم داد تا آن بلا سرش بیاید...
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما