امیرحسین و چراغ جادو
رمان نوجوان امروز
2.7 (3)
سال نشر : 1391
تعداد صفحات : 222
معرفی کتاب
"امیر حسین و چراغ جادو" داستان پسری 14 ساله است که چراغی جادویی پیدا می کند و بعد از مدتی به وجود بچه غولی در آن پی می برد. امیر حسین می خواهد بدون هیچ تلاشی به آرزوهای خود برسد اما بچه غول با رفتار و عمل خود به او نشان می دهد که خواسته اش منطقی نیست و برای رسیدن به آرزوها باید تلاش کرد.رمان از فضایی نیمه تخیلی برخوردار است. از یک سو با چراغی جادویی و شخصیتی به نام بچه غول روبرو هستیم و از سویی دیگر با امیر حسینی که در دنیای امروز زندگی می کند، دنیایی که در آن عمو پورنگ، نان باگت، کالباس ، موبایل و... در کنار هم وجود دارند. زاویه دید داستان سوم شخص است و حوادث علی معلولی داستان به خوبی بیان شده اند در مقابل رمان از شخصیت پردازی خوبی بهره نبرده است و نمی توان به راحتی با شخصیتهای داستان (حتی امیرحسین) ارتباط برقرار کرد. داستان از فضاپردازی خوبی بهره مند است و بخصوص در توصیف فضای گاراژ نویسنده بسیار خوب عمل می کند . با تمام این اوصاف نمی توان از کلیشه های کتاب به راحتی چشم پوشید( رسیدن به گنج با شخم زدن و کاشتن گندم!!!) که در داستانهای زیادی با آن برخورد می کنیم.
بچه غول گفت: ما باید نداریم آقا امیر. می توانیم مثل دو تا دوست کنار هم باشیم. من الان پیش تو هستم تا به تو کمک کنم به آرزوهایت برسی. البته قدم به قدم و یکی یکی.
امیرحسین که داشت لجش در می آمد، گفت: من حال و حوصله زیادی ندارم ها! تو هنوز مرا نشناخته ای. اگر تو یک غولی و مال منی، باید هر چه می گویم مو به مو گوش بدهی.
بچه غول گفت: عجب بچه تند مزاجی هستی. شما آدم ها یک ضرب المثل دارید که می گوید:یواش برو با هم بیاییم.
امیرحسین صدایش را بلند کرد و گفت: تو بچه غول یه وجبی برای من ضرب المثل می خوانی؟ همین الان باید آرزوهای منو برآورده کنی.
بچه غول گفت: مثل اینکه تو حرف حساب حالیت نمی شود. کاری نکن که خودم را گم و گور کنم و برای همیشه از پیشت بروم.
امیرحسین گفت: یک ریال بده آش به همین خیال باش. صدایی ازچراغ درنیامد
امیرحسین که داشت لجش در می آمد، گفت: من حال و حوصله زیادی ندارم ها! تو هنوز مرا نشناخته ای. اگر تو یک غولی و مال منی، باید هر چه می گویم مو به مو گوش بدهی.
بچه غول گفت: عجب بچه تند مزاجی هستی. شما آدم ها یک ضرب المثل دارید که می گوید:یواش برو با هم بیاییم.
امیرحسین صدایش را بلند کرد و گفت: تو بچه غول یه وجبی برای من ضرب المثل می خوانی؟ همین الان باید آرزوهای منو برآورده کنی.
بچه غول گفت: مثل اینکه تو حرف حساب حالیت نمی شود. کاری نکن که خودم را گم و گور کنم و برای همیشه از پیشت بروم.
امیرحسین گفت: یک ریال بده آش به همین خیال باش. صدایی ازچراغ درنیامد
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1391
-
چاپ جاری1
-
شمارگان10000
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات222
-
ناشر
-
نویسنده
-
ویراستار
-
تصویرگر
-
وزن277
-
تاریخ ثبت اطلاعاتشنبه 20 آذر 1395
-
شناسه47391
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط