من دانای کل هستم: مجموعه داستان کوتاه
تعداد صفحات : 96
سوسن کاغذ را گذاشت لای دندان هاش و آن را از وسط پاره کرد. تکه های کاغذ از روژ لبش سرخ شدند. کاغذها را انداخت توی سطل آشغال.
صبح زود ماشینی ایستاد و سوسن را جلو آپارتمانش پیاده کرد. به آپارتمان که رسید روی تختخواب ولو شد. ظهر از خواب بیدار شد و دوش گرفت. قبل از ناهار به آرایشگاه تلفن زد و برای فردا صبح نوبت گرفت. بعد برای پرو بلوز تازه اش به پریسا خانم زنگ زد و برای بعدازظهر قرار گذاشت. یکی دو جای دیگر هم تلفن زد و بعد رفت توی آشپزخانه. کبریت را برداشت و سیگاری آتش زد. رفت کنار پنجره ایستاد. پرده پنجره رو به گلخانه را کنار زد و درِ کشویی آن را باز کرد. به بیرون خیره شد. نرگس و رضا و پروین توی تراس همسایه با صدای بلند مشق می نوشتند. تلفن زنگ خورد اما سوسن از جاش تکان نخورد. گذاشت آن قدر زنگ بخورد تا قطع شود اما قطع نمی شد. کمی دیگر به صدای بچه ها گوش داد و بعد پنجره را بست، پرده را کشید و رفت سمت تلفن. گوشی را برداشت:
ــ بنال!
ــ سلام سوسن خانم.
ــ تو که عرضه نداری واسه چی وقت خودت و من رو می گیری؟ نکنه دیوونه ای؟
ــ آخه ندیده بودمت. وقتی دیدمت فهمیدم که نمی تونم. تو ماهی سوسن.
سوسن زد زیر خنده و سیم تلفن را دور انگشتانش پیچاند.
ــ اما تو واقعا که خری. خیلی خری.
ــ می دونم، اما بازم می خوام بیام. می خوام بیام تو فریزر.
دود سیگار را پاشید توی دهانی تلفن...
صبح زود ماشینی ایستاد و سوسن را جلو آپارتمانش پیاده کرد. به آپارتمان که رسید روی تختخواب ولو شد. ظهر از خواب بیدار شد و دوش گرفت. قبل از ناهار به آرایشگاه تلفن زد و برای فردا صبح نوبت گرفت. بعد برای پرو بلوز تازه اش به پریسا خانم زنگ زد و برای بعدازظهر قرار گذاشت. یکی دو جای دیگر هم تلفن زد و بعد رفت توی آشپزخانه. کبریت را برداشت و سیگاری آتش زد. رفت کنار پنجره ایستاد. پرده پنجره رو به گلخانه را کنار زد و درِ کشویی آن را باز کرد. به بیرون خیره شد. نرگس و رضا و پروین توی تراس همسایه با صدای بلند مشق می نوشتند. تلفن زنگ خورد اما سوسن از جاش تکان نخورد. گذاشت آن قدر زنگ بخورد تا قطع شود اما قطع نمی شد. کمی دیگر به صدای بچه ها گوش داد و بعد پنجره را بست، پرده را کشید و رفت سمت تلفن. گوشی را برداشت:
ــ بنال!
ــ سلام سوسن خانم.
ــ تو که عرضه نداری واسه چی وقت خودت و من رو می گیری؟ نکنه دیوونه ای؟
ــ آخه ندیده بودمت. وقتی دیدمت فهمیدم که نمی تونم. تو ماهی سوسن.
سوسن زد زیر خنده و سیم تلفن را دور انگشتانش پیچاند.
ــ اما تو واقعا که خری. خیلی خری.
ــ می دونم، اما بازم می خوام بیام. می خوام بیام تو فریزر.
دود سیگار را پاشید توی دهانی تلفن...
-
زبان کتابفارسی
-
چاپ جاری11
-
تاریخ اولین چاپ1383
-
شمارگان2200
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات96
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن160
-
تاریخ ثبت اطلاعاتشنبه 13 مهر 1387
-
شناسه553
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط
اخبار مرتبط