رنج شیرین: خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی احمد یوسف زاده
سال نشر : 1388
تعداد صفحات : 96
افسر بعثی با لباس های مرتب و پوتین های براق وارد اردوگاه شد. سربازان زیادی پشت سرش در حال حرکت بودند. افسر که ستاره های روی دوشش زیر نور می درخشید با غرور تمام گام بر می داشت و پیش می آمد. اسرا موظف بودند به احترام بایستند تا افسر بعثی رد بشود. افسر اسرا را به دیده تحقیر نگاه می کرد و با لبخندی ترحم آمیز و البته ساختگی سلامشان را جواب می گفت. روز اولش بود که وارد اردوگاه می شد. از دایره توجیه سیاسی که در هر اردوگاه یکی شان انجام وظیفه می کرد بسیار بدسرشت بودند. آن ها حتی به فرمانده اردوگاه هم خط می دادند و اوضاع اردوگاه را به بغداد گزارش می دادند.
آن روز آن افسر تازه وارد دنبال کسی می گشت که هم صحبتش شود. از میان همه نوجوان ریز نقشی را فراخواند. نوجوان اسیر مودب جلوی افسر عراقی ایستاد.افسر خطاب به اسیر گفت:
چند سالته؟
15 سال.
تو را چه به جنگ کوچولو؟ تو هنوز باید پستانک بخوری. جبهه امدی چه کار؟
نوجوان اسیر پاسخ داد: جناب سروان شما درست میفرمایید. من پستانک می خورم؛ اما پستانک من در حقیقت ضامن نارنجک است؛ همان نارنجکی که تانک های شما را به هوا میفرستاد.
آن روز آن افسر تازه وارد دنبال کسی می گشت که هم صحبتش شود. از میان همه نوجوان ریز نقشی را فراخواند. نوجوان اسیر مودب جلوی افسر عراقی ایستاد.افسر خطاب به اسیر گفت:
چند سالته؟
15 سال.
تو را چه به جنگ کوچولو؟ تو هنوز باید پستانک بخوری. جبهه امدی چه کار؟
نوجوان اسیر پاسخ داد: جناب سروان شما درست میفرمایید. من پستانک می خورم؛ اما پستانک من در حقیقت ضامن نارنجک است؛ همان نارنجکی که تانک های شما را به هوا میفرستاد.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1388
-
چاپ جاری2
-
شمارگان3000
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات96
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن150
-
تاریخ ثبت اطلاعاتشنبه 10 بهمن 1388
-
شناسه5558
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط
اخبار مرتبط