loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

آدم باش: شبه خاطرات مسعود ده نمکی

ناشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی

نویسنده مسعود ده نمکی

سال نشر : 1396

تعداد صفحات : 524

چاپ تمام شده ؛ درصورت چاپ مجدد به من اطلاع بده notify me

معرفی کتاب

این کتاب را مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر کرده و و خاطرات مسعود ده نمکی از دوران کودکی تا پایان جنگ است. قرار است خاطرات وی از فعالیت های سیاسی و اجتماعی و دوران روزنامه نگاری اش از شلمچه، صبح دوکوهه و دوران فیلمسازی وی در جلدهای بعدی این کتاب عرضه شود.

در بخشی از خاطرات مسعود ده نمکی درباره اعزام به جبهه می خوانیم:
«برای قطار تهران - اندیمشک ساعت چهار و نیم بلیت داشتم. مسیر خانه تا میدان راه آهن را با هزار دلهره طی کردم. قبل از رسیدن به ایستگاه راه آهن برای اطمینان دوباره خوب نگاهی به داخل ساک انداختم. کتاب های درسی، دو سه تا زیر پیراهن و ضبط صوت کوچک واکمن با بلندگوهای زاپاسی، که با کشی شلوار به ضبط صوت وصل کرده بودم، چند تا نوار کاست مداحی از حاج منصور و محسن طاهری و آهنگران. درست بود. چیزی جانمانده بود. یک بار دیگر با وسواس به داخل کیف پولم هم نگاهی کردم. بلیت، کارت جنگی و برگه ی اعزام انفرادی، همه بودند. بین همه ی این کارتها و برگه ها نگاهم که به برگه ی اعزام انفرادی و مهر «اعزام مجدد» نقش بسته روی آن افتاد، خنده ام گرفت. درحالی که «خدایا! خودت خوب میدونی که یا من از نیروهای اعزام مجددی به جبهه نیستم و این اولین باریه که دارم اعزام می شم. قبول دارم که به مسئولین اعزام دروغ گفتم، اما باور کن همه اش به خاطر رضای خودت بوده! خدایا! برای همین رضای تو حتی پادگان اموزشی و دوره ی کامل 45 روزه آموزشی رو هم نرفتم؛ اما قبول کن اگه میخواستم 45 روز توی پادگان امام حسین(ع) یا پادگان حمزه سیدالشهدا(ع) دوره ببینم، حتماً آقاجون میفهمید کجام و جامو پیدا می کرد و مثل هر دفعه که جلوی بچه های مسجد ضایعم می کرد، می اومد دم در پادگان و چهار تا لیچار بار من و بعد فرمانده پادگان می کرد، بعدشم با پس گردنی برم می گردوند خونه. این دروغ مصلحت آمیز رو مجبور بودم بگم که بتونم جزو اعزام مجددیها، اعزام انفرادی بگیرم تا به پادگان آموزشی نرم .»

زمزمه های شروع آتش بس در تاریخ 26 مرداد به گوش رسید. اخبار رادیو مدام روی این تاریخ تأکید می کرد. بالاخره 26 مرداد و روز آتش بس فرا رسید. چند وقت بعد از آن به مرور لشکرها نیروهای خود را مرخص کردند و فقط گردان مالک اشتر و یکی دو گردان دیگر مأمور شدند تا برای احتیاط به خطوط پدافندی جنوب اعزام شوند... گردان ما هم به همه نیروهایش تسویه حساب داد و آنها را مرخص کرد. چادرها را از اردوگاه کوزران جمع کردیم و از غرب کشور عازم پادگان دوکوهه شدیم.

دوکوهه را هیچ وقت تا این حد غریب و تنها ندیده بودم. در ساختمان های خالی گردان ها قدم می زدم و به در و دیوار نگاه می کردم. بغض داشت خفه ام می کرد. چاره ای نبود. برای اینکه خفه نشوم، بلند زار زدم و شروع کردم به کوبیدن سرم به در و دیوار...
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما