مسافران جاده های سرد
سال نشر : 1396
تعداد صفحات : 152
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 57493
10003022
معرفی کتاب
اثر حاضر، دومین داستان بلند از این نویسنده به شمار می رود و با تم حوادث رقم خورده توسط گروه های ضد انقلاب پس از پیروزی انقلاب اسلامی نوشته شده است .این کتاب روایتی است از زندگی پسربچه ای که در روزهای ابتدایی انقلاب اسلامی و درگیری های کردستان و آذربایجان غربی با خروج مادر و خواهرش از منزل به دلیل اختلاف نظر با پدرش روبرو می شود.
به دنبال این اتفاق پدر و پسربچه به دنبال یافتن رد و نشانی از مادر به راه می افتند و در مسیر جستجو هر دو به دست اشرار ضد انقلاب دستگیر می شوند اما در نهایت پدر آزاد و پسر گروگان باقی می ماند.
مهمترین گره داستان از ماجرای اسارت پسرک در دست این اشرار شکل می گیرد و آنچه که او می بیند و حس می کند.
این داستان بلند به نوعی سعی کرده در کنار نمایش اختلاف نظرهای موجود به نوعی در راه رفع سوء تفاهم های موجود در این زمینه نیز گام بردارد.
مجید محبوبی پیش از این نیز داستان بلند « بازگشت خورشید» را با موضوع قیام بنیانگذار انقلاب اسلامی تالیف کرده است که در جشنواره ادبی یار و یادگار نیز حائز رتبه شده است.
درشکه سروصداکنان، مثل یک گردباد می پیچید و می رفت.
هوا تاریک به نظر می رسید.
لحظه ای حس کردم در توده ای از غبار فرو رفتیم.
همه جا مه گون و خاکستری شد.
پدر در گلو فریاد زد: «برو حیوون!» و شلاق را پایین آورد.
سرعت اسب مضاعف شد.
درشکه با تمام سرعت از روی چیزی گذشت.
من بند دلم پاره شد.
فکر کردم الان است که همه کله پا شویم؛ ولی پدر و اسب هردو زرنگتر از این حرف ها بودند که بگذارند درشکه چپ شود.
حتی پدر، در آن حین تفنگ را برداشت و به طرف عقب چرخید و شلیک کرد.
صدای انفجار گلوله در سکوت دشت و کوه پیچید.
بوی باروت را در حلق خشکیده ام حس کردم و با ترس برگشتم که نگاهم را به عقب بیندازم.
هوا تاریک به نظر می رسید.
لحظه ای حس کردم در توده ای از غبار فرو رفتیم.
همه جا مه گون و خاکستری شد.
پدر در گلو فریاد زد: «برو حیوون!» و شلاق را پایین آورد.
سرعت اسب مضاعف شد.
درشکه با تمام سرعت از روی چیزی گذشت.
من بند دلم پاره شد.
فکر کردم الان است که همه کله پا شویم؛ ولی پدر و اسب هردو زرنگتر از این حرف ها بودند که بگذارند درشکه چپ شود.
حتی پدر، در آن حین تفنگ را برداشت و به طرف عقب چرخید و شلیک کرد.
صدای انفجار گلوله در سکوت دشت و کوه پیچید.
بوی باروت را در حلق خشکیده ام حس کردم و با ترس برگشتم که نگاهم را به عقب بیندازم.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1396
-
چاپ جاری1
-
تاریخ اولین چاپ1396
-
شمارگان1200
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات152
-
ناشر
-
نویسنده
-
ویراستار
-
وزن165
-
تاریخ ثبت اطلاعاتشنبه 11 شهریور 1396
-
شناسه57493
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط