فانوس حرم: بر اساس زندگی نامه شهید مدافع حرم محسن فانوسی
کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی - همدان
سال نشر : 1396
تعداد صفحات : 152
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 58541
10003022
معرفی کتاب
کتاب «فانوس حرم» با محوریت شخصیت شهید محسن فانوسی، شهید مدافع حرم، توسط گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی منتشر و راهی بازار نشر شده است.این اثر دربردارنده مجموعه ای از خاطرات همراهان شهید است که شخصیت شهید به عنوان شخصیت اصلی این کتاب، در این خاطرات توصیف شده و مخاطب با آن آشنا می شود.
شهید محسن فانوسی از کارکنان گروه مهندسی رزمی 43 امام علی(ع) ملایر در آبان ماه سال 94 به خیل شهدا پیوست. این شهید بعد از سردار همدانی، شهید صانعی، شهید کرمی و شهید مصطفوی پنجمین شهید مدافع حرم استان همدان است.
در بخش هایی از این کتاب از زبان همسر شهید می خوانیم:
پدر و مادرم به خاطر احترامی که برای خانواده آقای فانوسی قائل بودند، اختلافی با ازدواج ما نداشتند، ولی سپردند به خودم که تصمیم آخر را بگیرم. هنوز مردد بودم. خیلی با خودم کلنجار می رفتم تصمیم بسیار سختی بود. بالاخره یک شب دو رکعت نماز توسل به حضرت زهرا(س) خواندم از خود حضرت زهرا(س) خواستم کمکم کند که تصمیم درست را بگیرم.
همان شب خواب عجیبی دیدم. خانمی که چهره اش را ندیدم جلو آمد و یک انگشتر با نگین زرد به دستم انداخت. صبح که از خواب بیدار شدم حس خوبی داشتم. حس می کردم این خواب یعنی باید پیشنهاد ازواج را قبول کنم. بعدها محسن همیشه به شوخی می گفت: «مواظب انگشتر زرد رنگ باش». مادرم موافقت من را اعلام کرد. جلسه دوم محسن گفت: «فردای همون روزی که اومدیم خونتون رفتم مشهد، همون جا از آقا امام رضا(ع) خواستم که مِهرم رو به دلت بندازه و وقتی بر می گردم جواب مثبتت رو بشنوم».
پدر و مادرم به خاطر احترامی که برای خانواده آقای فانوسی قائل بودند، اختلافی با ازدواج ما نداشتند، ولی سپردند به خودم که تصمیم آخر را بگیرم. هنوز مردد بودم. خیلی با خودم کلنجار می رفتم تصمیم بسیار سختی بود. بالاخره یک شب دو رکعت نماز توسل به حضرت زهرا(س) خواندم از خود حضرت زهرا(س) خواستم کمکم کند که تصمیم درست را بگیرم.
همان شب خواب عجیبی دیدم. خانمی که چهره اش را ندیدم جلو آمد و یک انگشتر با نگین زرد به دستم انداخت. صبح که از خواب بیدار شدم حس خوبی داشتم. حس می کردم این خواب یعنی باید پیشنهاد ازواج را قبول کنم. بعدها محسن همیشه به شوخی می گفت: «مواظب انگشتر زرد رنگ باش». مادرم موافقت من را اعلام کرد. جلسه دوم محسن گفت: «فردای همون روزی که اومدیم خونتون رفتم مشهد، همون جا از آقا امام رضا(ع) خواستم که مِهرم رو به دلت بندازه و وقتی بر می گردم جواب مثبتت رو بشنوم».
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1396
-
چاپ جاری2
-
تاریخ اولین چاپ1396
-
شمارگان2500
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات152
-
ناشر
-
نویسنده
-
با همکاری
-
وزن206
-
تاریخ ثبت اطلاعاتشنبه 22 مهر 1396
-
شناسه58541
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط
اخبار مرتبط