جام جهانی در جوادیه (جیبی)
5 (1)
سال نشر : 1397
تعداد صفحات : 368
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 5944
10003022
معرفی کتاب
کتاب جام جهانی در جوادیه داستان چند نوجوان پایین شهری که به دنبال یک جای مناسب برای فوتبال های تابستان شان می گشتند که از قضا با پسر سفیر کانادا در ایران آشنا می شوند و مسابقه ای را در زمین خاکی محله شان ترتیب می دهند که این موضوع همین جا تمام نمیشود تیم های دیگری هم از کشورهای دیگر از راه می رسند مثل اسپانیا، ایتالیا، ژاپن و...چند تا از بچه های کارگر افغانی هم به این جمع اضافه می شوند و جام جهانی کوچکی در جوادیه پا می گیرد!کتاب جام جهانی در جوادیه به خاطر قوه شخصیت پردازی بالای نویسنده اش توصیف عالی از فضای فوتبالی داستان دارد.. کتاب جام جهانی در جوادیه، نوشته داوود امیریان است و در انتشارات قدیانی منتشر شده است.
حالا همه ی اهل محل به سیاوش توجه می کردند. هرجا می رفت، در صف نان و مغازه و لبنیاتی، او را با انگشت به هم نشان می دادند و پچ پچ می کردند و سر تکان می دادند. سیاوش کم کم داشت از این وضعیت کلافه می شد.
غروب بود، سیاوش و دوستانش در پارک گل بهار جلسه داشتند. همه نشسته بودند و چشم به دهان سیاوش دوخته بودند. سیاوش سرش را پایین انداخته بود و انگشتان دستش را توی موهای سرش فرو برده بود. یوسف گفت: «چی شده سیاوش! از چی می ترسی؟» سیاوش سر بلند کرد و گفت: «قضیه حسابی جدی شده. من اصلاً فکرش را نمی کردم این ُ طوری بشود.»
محمدعلی دستی به موهای ژل زده اش کشید، تار موهای جلوی سرش را دور انگشت پیچ داد و خنده خنده گفت: «ناراحت نشو سیاوش، اما از قدیم گفته اند یک دیوانه سنگی تو چاه می اندازد و صد تا آدم عاقل را سر کار می گذارد!» بابک به محمدعلی توپید: «معلومه چی می گویی؟ یعنی سیاوش دیوانه است؟»
غروب بود، سیاوش و دوستانش در پارک گل بهار جلسه داشتند. همه نشسته بودند و چشم به دهان سیاوش دوخته بودند. سیاوش سرش را پایین انداخته بود و انگشتان دستش را توی موهای سرش فرو برده بود. یوسف گفت: «چی شده سیاوش! از چی می ترسی؟» سیاوش سر بلند کرد و گفت: «قضیه حسابی جدی شده. من اصلاً فکرش را نمی کردم این ُ طوری بشود.»
محمدعلی دستی به موهای ژل زده اش کشید، تار موهای جلوی سرش را دور انگشت پیچ داد و خنده خنده گفت: «ناراحت نشو سیاوش، اما از قدیم گفته اند یک دیوانه سنگی تو چاه می اندازد و صد تا آدم عاقل را سر کار می گذارد!» بابک به محمدعلی توپید: «معلومه چی می گویی؟ یعنی سیاوش دیوانه است؟»
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1397
-
چاپ جاری1
-
تاریخ اولین چاپ1382
-
شمارگان5500
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعجیبی
-
تعداد صفحات368
-
ناشر
-
نویسنده
-
ویراستار
-
وزن256
-
تاریخ ثبت اطلاعاتشنبه 15 اسفند 1388
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتچهارشنبه 9 اسفند 1402
-
شناسه5944
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط
اخبار مرتبط