loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

پشت دروازه های شهر: خاطرات امیر سرتیپ منوچهر نجفدری

5 (1)

ناشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی

گردآورنده کتاب حسین کاوشی

سال نشر : 1396

تعداد صفحات : 788

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 59986 10003022
340,000 323,000 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

کتاب پشت دروازه های شهر: خاطرات امیر سرتیپ منوچهر نجفدری، نوشته حسین کاوشی است و در انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی به چاپ رسیده است.

منوچهر نجفدری در سال 1309 در بخش اَلَشتر از توابع استان لرستان متولد شد. پدرش حاکم نظامی مناطق سلسله و دلفان و الشتر بود. در مهر 1324 به دبیرستان نظام تهران وارد شد و در 1334 در طرح تقسیم به تیپ مستقل خاش در استان سیستان اعزام گردید. پس از آن در سال 1339 در گروهان ژاندارمری قصرشیرین مأمور به خدمت شد اما به دلیل درگیری با رئیس ساواک قصرشیرین و مبارزه با قاچاق کالا در خرداد سال 1341 به استان فارس منتقل گردید. وی در سال 1347 برای سپری کردن دوره ی عالی به تهران منتقل و در مهرماه 1354 به سمت فرمانده هنگ ژاندارمری تهران منصوب شد.

نجفدری پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای ادامه ی خدمت به سمت فرماندهی ناحیه ی ژاندارمری سیستان منصوب گردید. در سال 1359 به مقام جانشینی فرمانده کل ژاندارمری منصوب شد، اما با شروع جنگ تحمیلی، وی ضمن حفظ سمت جانشینی به فرماندهی عملیات نامنظم محور ماهشهر ـ آبادان ـ خرمشهر منصوب گردید.

نجفدری در سال 1362 به علت بیماری با موافقت وزارت کشور بازنشسته شد اما پس از چهارده ماه بازنشستگی دوباره در سال 1363 به فرماندهی ژاندارمری استان سیستان منصوب شد و تا سال 1370 در این منطقه خدمت نمود و به دفع اشرار و سوداگران مرگ پرداخت. پس از ادغام نیروهای سه گانه ی ژاندارمری، کمیته و شهربانی وی به ریاست گروه مشاوران فرماندهی ناجا منصوب شد و سرانجام در سال 1371 پس از 42 سال خدمت بازنشسته گردید. امیر سرتیپ نجفدری در مهرماه سال 1396 دار فانی را وداع گفت.

سنندج، درحالی‌که من جلوی کامیون و بین پدر و راننده در خواب بودم، ناگهان در اثر ترمز شدید و توقف خودرو و سر و صدایی که در اطراف کامیون به گوش می‌رسید، از خواب پریدم. در نور چراغ کامیون، که جاده را روشن کرده بود، دیدم چند نفر چته8 جلوی کامیون را گرفته‌اند و دستور می‌دهند تا چراغ و موتورِ خودرو را خاموش کرده و سرنشینان از کامیون پیاده شوند. به دستور راهزنان، پدرم و سپس من، راننده، استوار ذوالفقاری و کمک راننده از بالای کامیون پیاده شدیم و سارقان مسلح هم بازدید بدنی را شروع کردند.

هرچیز ارزشمندی که پدرم، راننده و استوار ذوالفقاری داشتند از قبیل پول، ساعت، انگشتر و حتی تسبیح را گرفتند. این رفتار در حالی بود که پدرم لباس نظامی به تن داشت. استوار ذوالفقاری کردزبان و بومی منطقه بود. او هیکلی بسیار قوی داشت و شجاع و جسور بود. به زبان کردی به سارقان گفت: «ای خانه‌خراب‌ها شما چه می‌کنید؟ مگر شما مسلمان نیستید؟ جناب سرهنگ از افسران لشکر کردستان است و چندین سال در این منطقه به دور از اهل و عیال با نهایت صداقت و مهربانی به مردم خدمت می‌کند. تاکنون آزار وی به احدی نرسیده است. شما این گونه با این افسر شرافتمند رفتار می‌کنید و جواب خدمت و محبت‌های ایشان را به مردم کُرد منطقه می‌دهید!»
من به علت اینکه چند سال در سنندج تحصیل کرده بودم و طی تماس روزانه با بچه‌ها و همکلاسی‌ها تا حدودی به زبان کردی آشنایی داشتم، تمام این مطالب را می‌فهمیدم. سارقان بدون توجه به اظهارات استوار ذوالفقاری به رانندهٔ کامیون دستور دادند خودرو را کنار جاده پارک کند. اشرار در بدو امر چهار نفر مسلح به تفنگ بلند قدیمی و دو نفر هم مجهز به چوب‌دستی بودند و همگی ما را در آن نیمه‌شب تاریک و سرد به طرف ارتفاعات سوق دادند.
پس از تقریباً یک ساعت پیاده‌روی در سربالایی، ما را به داخل غاری که معلوم بود محل اسکان موقت آنان می‌باشد بردند. در طول راه استوار ذوالفقاری مرتباً به زبان کردی از خدمات و زحمات پدر به‌خصوص نسبت به مردم و کارکنان لشکر و دلسوزی و رسیدگی به وضع درجه‌داران و سربازان لشکر صحبت می‌کرد که آنان را تحت‌تأثیر قرار دهد. در آن زمان به غیر از تعداد کمی افسر، که کردزبان نبودند، بقیهٔ کارکنان لشکر بدون استثنا اعم از درجه‌دار، کارمند و سرباز همگی کردزبان و بومی منطقهٔ کردستان بودند. آن زمان تعداد افسران ارشد لشکر کردستان، به‌خصوص سرهنگ‌ها، زیاد نبود و در کلِ لشکر انگشت‌شمار بودند.
اکثر کارکنان لشکر، مقامات بالا، طبقات محلی و به‌خصوص کسبهٔ بازار، پدرم را به‌علت شغل مالی و تدارکاتی که داشت به خوبی می‌شناختند. در واقع حقوق و جیره و مایحتاج کارکنان از هر لحاظ در اختیار پدرم بود. به تصور من شاید قبلاً از طرف همین کارکنان از رفتار، اخلاق و صداقت پدرم در مجالس و محافل خانوادگی صحبت شده بود، چون به‌محض ورود به غار مشاهده کردم سارقان رفتارشان نسبت به پدرم تغییر یافت.
در بالای غار چند تخته زیلو، پتو، بالش و متکا را که برای استراحت خود داشتند و فوق‌العاده کثیف بود، به احترام پدر جابه‌جا نموده و من و پدرم را برای نشستن و استراحت به آنجا هدایت کردند. سپس با مقداری هیزم آتش تهیه کردند و در کتری دودزده‌ای چای درست کردند و ضمن عذرخواهی از پدرم، پذیرایی کردند. من در تمام طول راه بدون هیچ‌گونه ناراحتی و اضطرابْ سخنانی را که بین استوار ذوالفقاری و سارقان رد و بدل می‌شد برای پدرم، که به زبان کردی آشنایی نداشت، ترجمه می‌کردم که حداقل قدری از ناراحتی وی که بالاخره یک افسر ارشد ارتش بود و به چنین حادثهٔ ناگواری گرفتار آمده و اسلحه‌ای برای دفاع از خود همراه نداشت، کاسته شود.
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
نظرات

مهرداد حق گویان

باسلام
روحش شاد،پدرم قبل از انقلاب در گروهان قصرشیرین باایشان همکار بودند، تا زنده بودند همیشه از جوانمردیها و درگیری او با ساواک قصرشیرین و مردانگی او برایمان قصه میگفتن، یاد درست مردانی که در حفظ کیان ایران کوشیدند همیشه جاودانه باد

7 آبان 1398

شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما