پاییز پدر سالار
رمان های بزرگ دنیا؛ 30
سال نشر : 1402
تعداد صفحات : 276
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 60004
10003022
معرفی کتاب
گابریل گارسیا مارکز، در کتاب پاییز پدر سالار، به وقایع تاریخی دوران دیکتاتوری فرانسیسکو فرانکو در اسپانیا، آناستازیو سوموزا، و رافائل تروخیو در جمهوری دومینیکن بسیار نزدیک است. این داستان، که هجونامه هزل آمیز یک دیکتاتور آمریکای جنوبی است، سبک نگارشی متفاوت با همه آثار قبلی گارسیا مارکز دارد.کتاب پاییز پدر سالار در سال 1975 منتشر شده است. زمان در این داستان هیچ حد و مرزی ندارد. ممکن است این مسئله نیاز به تمرکز را برای خواندن این رمان طلب میکند. کتاب حاوی جملات و عباراتی تاملبرانگیز و تازهای است.
این کتاب دربارهی یک ژنرال پیر است که حدودا پنج هزار بچه نامشروع دارد. او در تنهایی و بیکسی در کاخی فرسوده است که در آن کثافت و فضله و تپاله حیوانات وجود دارد. او همچنان با همان رویه ظلم و زور و ستم و جنایت بر کشوری کوچک فرمانروایی میکند. ژنرال پیر برای سفاکی و جنایات و انحرافهای خاص خود آدمی مبتکر و مبدع نیزهست. در میهمانیها و مراسم کسی حتی جرات نفس کشیدن در حضورش را نیز ندارد. علاوه بر مردم و اطرافیان حتی بستگان درجه اولش نیز از ظلم و جنایت او بینصیب نماندهاند. دیکتاتوری که پدرش معلوم نیست چهکسی است و دیوانهوار عاشق مادرش است و بعد از مرگش او را به طرز مضحک و مسخرهای در بین مردم تا مقام قدیسین بالا میبرد و در مشکلات مادرش را به گونهای صدا میزند که انگار خدا را صدا میزنند.
دیکتاتور در ابتدای حکومتش فردی است محبوب و مقدس و محترم که بیواسطه بین مردمش حضور دارد. کم کم قدرت زیاد و خودکامگی با هم درمیآمیزد و نهایتا قدرت کامل نصیبش شده و تماس با واقعیتها به کلی قطعشده و تنهاییاش شروع میشود. خوی و خصلت دیکتاتوری او را وادار به جنایت میکند. و پاییز دیکتاتور زمانی آغاز میشود که علیه او کودتا میشود و او مردم را نیز همراه خود نمیبیند. او بدلهایی نیز دارد که در برخی موارد این بدلها هستند که در برخی جاها حضوردارند.
نام صحیح کتاب پاییز پدر سالار (The Autumn of the Patriarch) ، «خزان پیشوا» است. منتقدان پاییز پدر سالار را بهترین کار مارکز و منسجمتر از صد سال تنهایی میدانند. به نوشته ماکس پل فوشه: «با وجود شخصیتها و تراکم استوایی حوادث و ایماژها، خواننده در آن غرق میشود و داستان قویتر و تحسین انگیزتر از آن است که خواننده بتواند خود را از آن رها کند. انسان نوعی طغیان رود آمازون را در نظر مجسم میکند که جانوران و پرندگان درختهای سبز را به یاد میآورد.» پاییز پدر سالار رمانی است که هشت سال بعد از شاهکار اولیهی مارکز یعنی صد سال تنهایی نوشته شده است. این رمان نیز مثل صد سال تنهایی به سبک رئالیسم جادویی نوشتهشده. عدهای این رمان را بهترین اثر مارکز میدانند.
گابریل گارسیا مارکز (Gabriel Garcia Marquez) بزرگترین نویسندهی کلمبیا و نامآورترین نویسندهی جهان و برندهی جایزهی ادبی نوبل سال ١982، در ششم ماه مارس ١928 میلادی، در دهکدهی آراکاتاکا در منطقهی سانتاماریای کلمبیا متولد شد و تا سن هشت سالگی، در این دهکده، نزد مادر بزرگش زندگی کرد. در سال ١94١ اولین نوشتههایش در روزنامهای به نام خوونتود که مخصوص شاگردان دبیرستانی بود، منتشر شد. تحصیلات دبیرستانی او با وقفه روبه رو گشت و گارسیا مارکز، یک سال به سوکو رفت.
در آوریل ١96١، «کسی به سرهنگ نامه نمینویسد» مجدداً چاپ میشد. در همین سال به مکزیک رفت و با زن و فرزند دو سالهاش زندگی کرد. برای فیلمهای سینمایی فیلمنامه نوشت. همچنین دستنویس داستان ساعت شوم را به مسابقهی ملی رمان که در بوگوتا توسط شرکت نفت اسو ترتیب یافته، فرستاد و جایزهی اول را از آن خود کرد.
در سال ١962 کتاب «کسی به سرهنگ نامه نمینویسد» وی در مکزیک منتشر شد. همچنین ترجمهی همان کتاب در پاریس. اولین روایت پاییز پدر سالار را هم در همین سال نوشت. در سال ١965، نوشتن صد سال تنهایی؛ را آغاز کرد. و در آوریل ١968، صد سال تنهایی در بوئنوس آیرس منتشر شد و به موفقیتی فوری و چشمگیر رسید طوری که کتاب به طور مداوم تجدید چاپ میشد.
کتاب پاییز پدر سالار اثر گابریل گارسیا مارکز از انتشارات امیرکبیر منتشر شده است
در بخشی از کتاب پاییز پدرسالار میخوانیم:
آیا آن هواپیما را به یاد میآوری؟
کدام هواپیما را؟
هواپیمایی که شنیدم در ساعت 2 بامداد 24 ژانویه ١958، بر فراز کاراکاس پرواز میکرد. فکر میکنم هر دوی ما در آن اتاق، در «سن برناردینو» بودیم و آن را از ایوان تماشا میکردیم؛ دو چراغ قرمز که در آسمان تاریک، به صورت متناوب روشن و خاموش میشدند و در نزدیک شهری پرواز میکردند که به دلیل حکومت نظامی، خالی، اما خواب آلود نبود و گذر از لحظهای به لحظهی دیگر را برای سقوط دیکتاتوری انتظار میکشید.
هواپیمایی که با آن «پرز خیمهنز» از کشور گریخت.
هواپیمایی که به هشت سال دیکتاتوری در «ونزوئلا» پایان داد. باید در خصوص این لحظهی بخصوص، چیزهایی به خوانندگان بگوییم. این امر مهم است، چون هنگامی بود که شما ایدهی نوشتن داستانی دربارهی دیکتاتوری را در ذهن داشتید.
داستانی که پس از هفده سال و دو نسخهی نیمهکاره، «خزان پیشوا» نام گرفت. بر سکوی هواپیما، دیکتاتور، همسرش، دختران، وزراء و دوستان نزدیکش ایستاده بودند. چهرهی دیکتاتور، از درد عصبی ملتهب، و از دست آجودان مخصوصش خشمگین بود؛ چون با عجلهای که در فرار داشتند، چمدانی محتوی یازده میلیون دلار را پای نردبان طنابی هواپیما- که آنها از رویش بالا میرفتند- جا گذاشته بود. وقتی هواپیما اوج گرفت و به مقصد کاراییب دور شد، مجری رادیو، برنامهی موسیقی کلاسیک را که سه روز به آن گوش داده بودیم، قطع و سقوط دیکتاتور را اعلام کرد. چراغ پنجرههای کاراکاس، یکی بعد از دیگری، مثل شمعهای درخت کریسمس روشن شدند.
در میان مه و هوای خنک صبح زود، منظرهی هلهلهای سرکش پدیدار شد. بوقها به صدا درآمدند. مردم فریاد کشیدند. آژیر کارخانهها با نهایت شدت به صدا درآمد و پرچمها، از ماشینها و کامیونها به اهتزاز درآمدند. قبل از آنکه هوا روشن شود، عدهای، زندانیهای سیاسی را بر شانههاشان به خارج از ساختمان امنیت ملی حمل میکردند. این اولین باری بود که سقوط یک دیکتاتور را در آمریکای لاتین میدیدیم. به عنوان روزنامهنگاران مجلهای هفتگی، من و گارسیا مارکز از این لحظات حساس نهایت بهره را بردیم. ما از همهی مجراهای قدرت دیدار کردیم. وزارت دفاع، دژی با اعلامیههایی در راهروهایش که بر آنها نوشته شده بود: «موقع رفتن، هر چیزی را که دیدهاید یا شنیدهاید فراموش کنید».
آیا آن هواپیما را به یاد میآوری؟
کدام هواپیما را؟
هواپیمایی که شنیدم در ساعت 2 بامداد 24 ژانویه ١958، بر فراز کاراکاس پرواز میکرد. فکر میکنم هر دوی ما در آن اتاق، در «سن برناردینو» بودیم و آن را از ایوان تماشا میکردیم؛ دو چراغ قرمز که در آسمان تاریک، به صورت متناوب روشن و خاموش میشدند و در نزدیک شهری پرواز میکردند که به دلیل حکومت نظامی، خالی، اما خواب آلود نبود و گذر از لحظهای به لحظهی دیگر را برای سقوط دیکتاتوری انتظار میکشید.
هواپیمایی که با آن «پرز خیمهنز» از کشور گریخت.
هواپیمایی که به هشت سال دیکتاتوری در «ونزوئلا» پایان داد. باید در خصوص این لحظهی بخصوص، چیزهایی به خوانندگان بگوییم. این امر مهم است، چون هنگامی بود که شما ایدهی نوشتن داستانی دربارهی دیکتاتوری را در ذهن داشتید.
داستانی که پس از هفده سال و دو نسخهی نیمهکاره، «خزان پیشوا» نام گرفت. بر سکوی هواپیما، دیکتاتور، همسرش، دختران، وزراء و دوستان نزدیکش ایستاده بودند. چهرهی دیکتاتور، از درد عصبی ملتهب، و از دست آجودان مخصوصش خشمگین بود؛ چون با عجلهای که در فرار داشتند، چمدانی محتوی یازده میلیون دلار را پای نردبان طنابی هواپیما- که آنها از رویش بالا میرفتند- جا گذاشته بود. وقتی هواپیما اوج گرفت و به مقصد کاراییب دور شد، مجری رادیو، برنامهی موسیقی کلاسیک را که سه روز به آن گوش داده بودیم، قطع و سقوط دیکتاتور را اعلام کرد. چراغ پنجرههای کاراکاس، یکی بعد از دیگری، مثل شمعهای درخت کریسمس روشن شدند.
در میان مه و هوای خنک صبح زود، منظرهی هلهلهای سرکش پدیدار شد. بوقها به صدا درآمدند. مردم فریاد کشیدند. آژیر کارخانهها با نهایت شدت به صدا درآمد و پرچمها، از ماشینها و کامیونها به اهتزاز درآمدند. قبل از آنکه هوا روشن شود، عدهای، زندانیهای سیاسی را بر شانههاشان به خارج از ساختمان امنیت ملی حمل میکردند. این اولین باری بود که سقوط یک دیکتاتور را در آمریکای لاتین میدیدیم. به عنوان روزنامهنگاران مجلهای هفتگی، من و گارسیا مارکز از این لحظات حساس نهایت بهره را بردیم. ما از همهی مجراهای قدرت دیدار کردیم. وزارت دفاع، دژی با اعلامیههایی در راهروهایش که بر آنها نوشته شده بود: «موقع رفتن، هر چیزی را که دیدهاید یا شنیدهاید فراموش کنید».
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1402
-
چاپ جاری7
-
نوع جلدجلد سخت
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات276
-
ناشر
-
نویسنده
-
مترجم
-
وزن402
-
تاریخ ثبت اطلاعاتپنجشنبه 9 آذر 1396
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتیکشنبه 21 آبان 1402
-
شناسه60004
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط