loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

صد دقیقه تا بهشت

5 (1)

ناشر روزنه

نویسنده مجید تولایی

سال نشر : 1392

تعداد صفحات : 104

چاپ تمام شده ؛ درصورت چاپ مجدد به من اطلاع بده notify me

معرفی کتاب

بازیش توی والیبال حرف نداشت. به سه زبان عربی، انگلیسی و آلمانی حرف می زد و به طلاب، انگلیسی درس می داد. روحانی ای که نعلین نمی پوشید و به قول خودش با به ظاهر غیرمذهبی ها هم سر و کار داشت. حاضر نبود کسی حتی پشت سر دشمنانش هم بد بگوید. او در خیلی از ویژگی ها از جمله انتقادپذیری و صبر و تحمل مخالف در بین یاران انقلاب کم نظیر بود. کتاب «صد دقیقه تا بهشت» شامل صد خاطره از بهشتی بزرگ است که عکس های کمتر دیده شده ای هم از او دارد. کتاب را بنیاد آثار دکتر بهشتی چاپ نموده است.

با بی ادبی بلند شد به توهین کردن به شریعتی. بهشتی سرخ شد و گفت: «حق نداری راجع به یک مسلمان این طوری حرف بزنی.» هول شدند و چند نفر حرف تو حرف آوردند که یعنی بگذریم. گفت: «شریعتی که جای خود! غیر مسلمان را هم نباید با بی ادبی مورد انتقاد قرار بدیم.» (ص 91)

*

با غرور گفتند که باید مناظره کنیم. حتما هم بهشتی باید طرف مناظره ما باشد. هشت نفری نشسته بودند روبروی بهشتی برای مناظره. آخر جلسه آمده بودند برای خواهش: «خواهش می کنیم پخش نشود، آبرویمان می رود.» بهشتی سفارش کرده بود پخش نشود. هیچ وقت هم به رویشان نیاورد. انگار جلسه ای نبوده. (ص 79)

*

به جمع رو کرد و گفت: «قدرت اجرایی و مدیریتی رجوی به درد نخست وزیری می خوره. حیف که التقاط و نفاق داره. اگر نداشت مناسب بود.» تو بدترین حالت هم انگشت می گذاشت روی نکات مثبت. (ص 33)

*

با جدیت می گفت: «بهشتی سنیه! "اشهد ان علیا ولی الله" رو نمی گه.» گفته بود شب بیا پشت سرش نماز بخون تا بفهمی اشتباه می کنی. به بهشتی هم سپرده بود که فلانی میاد این جمله رو بلند بگو. اذان و اقامه رو گفت، ولی خبری از این جمله نشد. به بهشتی اعتراض کرد که هر شب می گفتی، حالا امشب چرا؟ گفت: «اگه امشب می گفتم به خاطر اون آقا بود. ولی من که همه وجودم محبت علی(ع) است، چرا باید برای یک نفر بگویم.» (ص 44)

*

به قاضی دادگاه نامه زده بود که: «شنیدم وقتی به ماموریت می روی، ساک خود را به همراهت می دهی. این نشانه تکبر است که حاضری دیگران را خفیف کنی.» قاضی را توبیخ کرده بود حساس بود؛ مخصوصا به رفتار قضات ... (ص 64)

*

از دیدار امام برمی گشت. رفته بود توی فکر. امام خواب دیده بود عباش سوخته؛ به بهشتی گفته بود مواظب خودتان باشید. می گفت از امام پرسیدم چرا؟ جواب داده بود: «آقای بهشتی! شما عبای من هستید.» (ص 9)
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
نظرات

شیدا

سلام
ببخشید ینی شما این کتابو دارید ؟؟
آخه گفتن دیگه چاپ نمیشه ...

16 تیر 1392

سلام.معرفی یک کتاب در سایت ما به معنی موجود بودن اون در بازار نیست و در صورت سفارش شما، ما بررسی می کنیم و اگر تهیه کردیم براتون ارسال می کنیم

شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما