قهرمانان انقلاب 13: گلستان در آتش (روایتی داستانی از زندگی شهید محمدجواد باهنر)
2 (1)
سال نشر : 1388
تعداد صفحات : 111
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 6188
10003022
معرفی کتاب
«گلستان در آتش» سیزدهمین کتاب از مجموعه 17 جلدی قهرمانان انقلاب است که به دکتر محمدجواد باهنر، روحانی مبارز و انقلابی و نخست وزیر شهید کشورمان اختصاص دارد. نویسنده در این کتاب، برای آنکه نخستین چشمه از ظلم ستیزی و عدالتخواهی شهید باهنر را نمایان کند، روایت خود را از پنج سالگی او انتخاب کرده است؛ جایی که محمدجواد تازه می خواهد به مکتبخانه بانو برود و با صحنه ای از زورگویی و زورگیری یک مأمور شهربانی مواجه می شود. این برخورد آن مأمور، سال ها پیش چشم اوست و گفته های پدرش مدت ها در گوش او زنگ می خورد. داستان از فصلی به فصل بعد، رشد و پیشرفت علمی محمدجواد باهنر را نشان می دهد و در عین حال، او در مبارزه با رژیم ستمشاهی، استقامت و ثبات بیش تری پیدا می کند. نویسنده سعی دارد، چهره مدبرانه و روش فکورانه دکتر باهنر در مسیر مقابله با حکومت پهلوی ملعون را آشکار سازد؛ چه اینکه تندروی و حرکت های مسلحانه در مشی و اندیشه این روحانی کرمانی نبوده و تنها آنچه استاد سالیان درازش ـ امام خمینی (ره) ـ به او مشق کرده، به کار می گرفته است. با این وصف، تمام آنچه حسن بیگی در «گلستان در آتش» به زبان داستان ارائه داده، مبارزه علیه یک رژیم غیرمردمی نیست. سلوک باهنر و منش بزرگوارانه او در اجتماع و خانواده نیز از نظر این نویسنده دور نمانده است.
باهنر دستش را از روی زنگ برداشت. در که باز شد، پسرش، ناصر در چارچوب در ایستاد و به او نگاه کرد و با همان لبخند همیشگی که خاص بود، گفت: «سلام بابا، شمایید؟»
باهنر وارد شد. در را بست و گفت: «سلام، آقاناصر. تعجب کردی؟منتظر کس دیگری بودی؟»
ناصر گفت: «آخر، ساعت ده شب است. فکر نمی کردیم به این زودی ها بیایید!»
باهنر، نعلین هایش را توی جاکفشی گذاشت. ته مانده ی بوی املت، توی هال پیچیده بود. ناصر عبا و عمامه ی پدر را گرفت و....
صفحه 93
باهنر وارد شد. در را بست و گفت: «سلام، آقاناصر. تعجب کردی؟منتظر کس دیگری بودی؟»
ناصر گفت: «آخر، ساعت ده شب است. فکر نمی کردیم به این زودی ها بیایید!»
باهنر، نعلین هایش را توی جاکفشی گذاشت. ته مانده ی بوی املت، توی هال پیچیده بود. ناصر عبا و عمامه ی پدر را گرفت و....
صفحه 93
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1388
-
چاپ جاری1
-
تاریخ اولین چاپ1388
-
شمارگان2500
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعپالتویی
-
تعداد صفحات111
-
ناشر
-
نویسنده
-
ویراستار
-
وزن140
-
تاریخ ثبت اطلاعاتیکشنبه 15 فروردین 1389
-
شناسه6188
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط
اخبار مرتبط