آبی ترین دریا
سال نشر : 1395
تعداد صفحات : 92
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 63594
10003022
معرفی کتاب
کتاب آبیترین دریا اثر مریم ضمانتییار مجموعهای شیرین و شیوا از شرفیابی جمعی از شهسواران بلند همت علم و عمل به پیشگاه امام عصر، علیه السلام، است.در خیل نیک بختانی که به شرف لقا و دیدار مولای خود رسیدهاند، علمای بزرگوار شیعه جایگاه خاصی دارند؛ بزرگانی چون علّامه حلی، مقدس اردبیلی، سید بحرالعلوم، سید مهدی قزوینی و... که عمری را با عشق مولای خود سپری کردند. کتاب آبیترین دریا گزیدهای از حکایت تمنا و وصال آن بزرگمردان است که مریم ضمانتییار به صورت داستانی شیرین و روان، بازنویسی کرده است.
غروب، درهم و آشفته، پیاده، راهی روستا شد و تمام راه با خدا حرف زد و اشک ریخت. حس میکرد در برابر دشوارترین امتحان زندگیاش قرار گرفته، بر سر دو راهی تردید، اگر با آن دختر ازدواج میکرد یک عمر رنج به دنبال داشت و اگر به او پشت میکرد با مال حرامی که خورده بود، غضب خدا را به جان خریده بود.
پا به حیاط خانه گذاشت. مادر پیرش را دید که در ایوان نشسته و نماز میخواند. محمّد به جز سلام، هیچ حرفی بر زبان نیاورد. وضو گرفت و به نماز ایستاد تا کمی آرام شود و مادر و پدرش پی به آشفتگی درونش نبرند. چشمان اشکآلود و چهرهٔ پریشان محمّد در تاریکی بعد از غروب پیدا نبود؛ امّا پدر که نمازش را خوانده بود و سر سجّاده ذکر میگفت، از حرکات محمّد فهمید که حالش مثل همیشه نیست. مادر نمازش را که تمام کرد فانوس را از میخ دیوار برداشت و روشن کرد. در پرتوی نور فانوس چهرهٔ محمّد آشکارتر نشان میداد که گریه کرده و پریشان است. نمازش را که خواند بسترش را از اتاق آورد و روی ایوان خانه پهن کرد تا بخوابد. شب تابستانی روستای نیار، ستارهباران بود و محمّد هر شب دوست داشت به پشت بخوابد و ستارهها را نگاه کند؛ امّا آن شب فقط زود بسترش را انداخت تا مجبور به جواب دادن به نگاه نگران و پرسشگر پدر و مادرش نشود. شاید اگر دیگر خواهر و برادرانش در کودکی از بیماریها و فقر جان به در برده بودند و خانه با حضور آنها این همه ساکت و آرام نبود، اینقدر آنها روی پلک زدن محمّد هم دقیق نمیشدند؛ امّا فقط او برایشان مانده بود و عزیزشان بود.
پا به حیاط خانه گذاشت. مادر پیرش را دید که در ایوان نشسته و نماز میخواند. محمّد به جز سلام، هیچ حرفی بر زبان نیاورد. وضو گرفت و به نماز ایستاد تا کمی آرام شود و مادر و پدرش پی به آشفتگی درونش نبرند. چشمان اشکآلود و چهرهٔ پریشان محمّد در تاریکی بعد از غروب پیدا نبود؛ امّا پدر که نمازش را خوانده بود و سر سجّاده ذکر میگفت، از حرکات محمّد فهمید که حالش مثل همیشه نیست. مادر نمازش را که تمام کرد فانوس را از میخ دیوار برداشت و روشن کرد. در پرتوی نور فانوس چهرهٔ محمّد آشکارتر نشان میداد که گریه کرده و پریشان است. نمازش را که خواند بسترش را از اتاق آورد و روی ایوان خانه پهن کرد تا بخوابد. شب تابستانی روستای نیار، ستارهباران بود و محمّد هر شب دوست داشت به پشت بخوابد و ستارهها را نگاه کند؛ امّا آن شب فقط زود بسترش را انداخت تا مجبور به جواب دادن به نگاه نگران و پرسشگر پدر و مادرش نشود. شاید اگر دیگر خواهر و برادرانش در کودکی از بیماریها و فقر جان به در برده بودند و خانه با حضور آنها این همه ساکت و آرام نبود، اینقدر آنها روی پلک زدن محمّد هم دقیق نمیشدند؛ امّا فقط او برایشان مانده بود و عزیزشان بود.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1395
-
چاپ جاری5
-
تاریخ اولین چاپ1380
-
شمارگان500
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات92
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن148
-
تاریخ ثبت اطلاعاتیکشنبه 27 اسفند 1396
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتشنبه 27 شهریور 1400
-
شناسه63594
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط