جز لبخند چیزی نگفت
5 (1)
سال نشر : 1388
تعداد صفحات : 154
معرفی کتاب
کتاب حاضر در فرازهایی تلاش دارد تنها ذره ای از سختی جنگ را، آن گونه که بود، به نسل های بعدی انقلاب و خیلی های دیگر یادآوری کند.این کتاب خاطراتی از سردار شهید حاج حسین خرازی را بیان می دارد.
*شعاع نور خورشید
وسط سنگر دراز کشید. از کنار پتویی که به در سنگر آویزان بود شعاع نور خورشید وارد سنگر می شدو به چهره اش می تابید. حسین به پهلوی راست خوابید و سرش را روی کتف بدون دست قرار داد . حرف حسین به شهادت و عشق به آن کشیده شد.
- من در این عملیات شهید می شوم.
- اگر شهید شدی اسم بچه ات را چی بذارند؟
- مهدی...
... و این 20 ساعت قبل از پرواز بود!
*انگار توی آسمان بود
آهی کشید. به سقف سنگر خیره شد و زیر لب چند بار نام مقدس حضرت مهدی روحی له الفداء را زمزمه کرد: " یادت می آید با بچه های چزابه ، توی سوسنگرد دعای عهد می خوندیم ؟ همه آنها رفتند پیش خدای خودشون ، حالا وقت رفتنه. ماندن برای من هم کافیه."
این اولین باری نبود که به یاد یاران اوایل جنگ می افتاد. اما در این چند روز ، همان حسین همیشگی نبود . راه رفتن او هم انگار توی آسمان بود. هوایی شده بود.
*تابوت شکست
غوغایی به پا شده بود. فریاد وای حسین کشته شد به آسمان رفت . تابوت توی دست ها جابجا می شد. کم کم بر اثر فشار ، تابوت شکست و گوشه کفن پیدا شد. بسیجی ها توی سر و صورت خود می ردند. پس از چند دقیقه تابوت از هم جدا شد و شهید در بین دست های یاران از راه مانده قرار گرفت .... قیامتی بود.
*بدن پاره پاره حاج حسین!
غروب جمعه ، هشتم اسفند1365، مسجد چهارده معصوم شهرک دارخوین که بیش از ده هزار شهید را در خود دیده است اکنون بدن پاره پاره حاج حسین را به مهمانی پذیرفته است.
محمدرضا تورجی زاده فرمادنده گردان یازهرا(سلام الله علیها) که مداح اهل حال و بااخلاصی بود و چند ماه بعد به شهادت رسید ، گریان می خواند: " خداایافرمانده ما از بین ما رفت.تنهایمان گذاشت.خدایا دیگر صدای او را از پشت بی سیم نمی شنویم.خدایا دیگر تلاوت قرآن او را نمی بینیم. خدایا عجب نعمتی را از ما گرفتی..."
وسط سنگر دراز کشید. از کنار پتویی که به در سنگر آویزان بود شعاع نور خورشید وارد سنگر می شدو به چهره اش می تابید. حسین به پهلوی راست خوابید و سرش را روی کتف بدون دست قرار داد . حرف حسین به شهادت و عشق به آن کشیده شد.
- من در این عملیات شهید می شوم.
- اگر شهید شدی اسم بچه ات را چی بذارند؟
- مهدی...
... و این 20 ساعت قبل از پرواز بود!
*انگار توی آسمان بود
آهی کشید. به سقف سنگر خیره شد و زیر لب چند بار نام مقدس حضرت مهدی روحی له الفداء را زمزمه کرد: " یادت می آید با بچه های چزابه ، توی سوسنگرد دعای عهد می خوندیم ؟ همه آنها رفتند پیش خدای خودشون ، حالا وقت رفتنه. ماندن برای من هم کافیه."
این اولین باری نبود که به یاد یاران اوایل جنگ می افتاد. اما در این چند روز ، همان حسین همیشگی نبود . راه رفتن او هم انگار توی آسمان بود. هوایی شده بود.
*تابوت شکست
غوغایی به پا شده بود. فریاد وای حسین کشته شد به آسمان رفت . تابوت توی دست ها جابجا می شد. کم کم بر اثر فشار ، تابوت شکست و گوشه کفن پیدا شد. بسیجی ها توی سر و صورت خود می ردند. پس از چند دقیقه تابوت از هم جدا شد و شهید در بین دست های یاران از راه مانده قرار گرفت .... قیامتی بود.
*بدن پاره پاره حاج حسین!
غروب جمعه ، هشتم اسفند1365، مسجد چهارده معصوم شهرک دارخوین که بیش از ده هزار شهید را در خود دیده است اکنون بدن پاره پاره حاج حسین را به مهمانی پذیرفته است.
محمدرضا تورجی زاده فرمادنده گردان یازهرا(سلام الله علیها) که مداح اهل حال و بااخلاصی بود و چند ماه بعد به شهادت رسید ، گریان می خواند: " خداایافرمانده ما از بین ما رفت.تنهایمان گذاشت.خدایا دیگر صدای او را از پشت بی سیم نمی شنویم.خدایا دیگر تلاوت قرآن او را نمی بینیم. خدایا عجب نعمتی را از ما گرفتی..."
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1388
-
چاپ جاری34
-
شمارگان5000
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعخشتی کوچک
-
تعداد صفحات154
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن165
-
تاریخ ثبت اطلاعاتسهشنبه 25 خرداد 1389
-
شناسه6571
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط