loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

دیوان نیر: به همراه توضیحات قرآنی، روایی، ادبی و تاریخی

5 (1)

ناشر موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس

نویسنده محمدتقی حجت الاسلام

سال نشر : 1391

تعداد صفحات : 512

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 65824 10003022
احتمال تاخیر در تهیه
150,000 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

کتاب حاضر، شامل مثنوی، غزلیات، قصاید و … مرحوم میرزا محمدتقی حجت الاسلام «نیّر» به همراه توضیحات قرآنی، روایی، ادبی و تاریخی است.

«و انه هو اضحک و ابکی»
انگار آدمی را مشتاق خنده و گریه آفریده اند. گاهی از خنده ریسه می رود و بیخود می شود و لحظاتی به آه و گریه صفا می کند و سبک می شود. و میان این همه دقایقی که به گریه بر حسین(علیه السلام) می گذرد، ماندنی ترین دقایق اند و دوست داشتنی ترین لحظات. شعرهایی که برای حسین(علیه السلام) سروده شده اند هم چندگونه اند، برخی تنها عاطفه و احساس را برمی انگیزند و چشم را شست وشو می دهند، اما گونه ای والاترند. از یک سو آتشی در نیستان دل برمی فروزند، از سویی نوح چشم را در سیلاب اشک غرق می کنند و از سوی دیگر پرستوی عقل را در آسمان معرفت پرواز می دهند. و حجت الاسلام نیر تبریزی که هم دانشمند است و هم ادیب، با سرودن ابیاتی ناب از این گونه، حیرت و جنون خود را در برابر کربلای حسین(علیه السلام) به تماشا گذاشته است. با توجه به غنای آتشکده نیر، مؤسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس در قالب طرحی به تصحیح و مقابله این گنجینه اشک و ادب و معرفت با آیات و روایات معصومین همت گماشت و اینک حاصل این تلاش به محضر تشنگان دریای حسین(علیه السلام) عرضه می شود.
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
گزیده کتاب کاربران
رضا درودی
آمدن جبرئیل بیاری سالار جلیل

جبرئیل آمد شتابان بر زمین

از فراز عرش رب العالمین

دید صحرائی سراسر لاله زار

ارغوان در وی قطار اندر قطار

چهره های آتشین برگ گلشن

زلفهای عنبر افشان سنبلش

چوبها در وی روان اما ز خون

سروهای برلب اما سرنگون

غنچه های تاشده از آب سیر

اندر و خندان ولی از زخم تیر

چشم نرگس رفته از مستی ز هوش

سوسنان باده زبان در وی خموش

عندلیبان اندر آن بستان کده

در فغان هر سو رَدَه اندر رده

گفت کایفرمانده ملک وجود

پیشت آور دستم از یزدان درود

گفت بر گو ای برید کوی یار

تا به پیغامش کنم صد جان نثار

گفت فرمودت که ای سالار عشق

ای ز تو بالا گرفته کار عشق

گر نبودی بود تو عالم نبود

امتزاج طینت آدم نبود

خود توئی مقصود از خلق عباد

بیتو عالم را بر کو خاک باد

ما نکردیم این شهادت بر تو ختم

ایجلال کبریائی بر تو ختم

عزم تو بس در وفای عهد تو

شد نیت قائم مقام عهد تو

بس ترا در خون طپیدن اکبرت

خون بجای شیر خوردن اصغرت

خواه کش خه کشته باش ایشاه عشق

هیچ کم تاید ترا از جاه عشق

خواه جان بستان و خه جان میسپار

یار آن یار است و مهر آن مهر یار

گر کشی جان جهان نک زان تست

گوش عزرائیل بر فرمان تست

کشته گردی بر شهیدان شه توئی

خون بپایت ما ذبیح الله توئی

داد پاسخ شاه با روح الامین

کای امین وحی رب العالمین

بسته ایم عهدی من و شاه وجود

من همانم عهد آنعهدیکه بود

عاشق جانانه را با جان چه کار

درد کز یار است با درمان چکار

جبرئیلا اینکه بینی نی منم

اوست یکسر من همین پیراهنم

زو فرودم آنچه از خود کاستم

من خود این آتش بجان میخواستم

گر من از هر دو جهان بیگانه ام

گنج پنهانی است در ویرانه ام

گفت شاها خواهرانت بیکس است

گفت او خود بیکسانرا مونس است

گفت چشم دخترانت در ره است

گفت عشق از دیدن غیراکمه است

گفت ترسم زینبت گردد اسیر

گفت بیماریش خوشدارد حبیب

گفت بهرت آب حیوان آورم

گفت من از تشنگی آنسوترم

جبرئیلا من ز جو بگذشته ام

آب حیوانرا در آنسو هشته ام

گفت خواهد شد سرت زیب سنان

گفت گو باش او چه میخواهد چنان

گفت جان باشد متاعی بس گران

برخسان مفروش یوسف رایگان

گفت جانیرا که جانان خونبهاست

جبرئیلا رایگان خواندن خطاست

گفت آورد دستم از غیبت سپاه

تا کنند این قوم کافر دل تباه

گفت مهلاً خود ز من دارد مدد

جبرئیلا این سپاه بیعدد

هستی ایشان همه از هست ماست

رشتۀ تدبیرشان در دست ماست

آنکه با تدبیر او گردد فلک

کی بود محتاج امداد ملک

گر فشانم دست ریزم زاستین

صد هزاران جبرئیل راستین

جبرئیلا باب من بودت ممد

که شدی حق را بپاسخ مستعد

آنزمان کت آفرید از نیستی

گفت برگو من کیم تو کیستی

سالها ماندی تو حیران در جواب

کرد تعلیمت در آخر بوتراب

گفت بر گو تو خداوند جلیل

من کمین عبد تو نامم جبرئیل

جبرئیلا من خلیفه آن شهم

وارث اسرار آن باب اللهم

آن ستاره کت نمود آنمه جبین

دیده بگشا در جبین من ببین

جبرئیلا چشم دیگر بایدت

تا که حال عاشقان بنمایدت

جبرئیلا من خود از کف هشته ام

دست جانانست تار رشته ام

هشته طوق عشق خود بر گردنم

میبرد آنجا که خواهد بردنم

اینحدیث محنت ایّوب نیست

داستان یوسف و یعقوب نیست

صبر ایّوب از کجا و این بلا

این حسین است و حدیث کربلا

دورکش زینورطه رخت ایمحتشم

تا نسوزد شهپرت را آتشم

هین سپاهت دور دار از راه من

که جهان سوز است برق آه من

شد بسوی آسمان آن روح پاک

که فرشتۀ آتش آمد سوزناک

31 تیر 1402

محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما