آهو
رمان
سال نشر : 1397
تعداد صفحات : 344
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 66433
10003022
احتمال تاخیر در تهیه
معرفی کتاب
کتاب آهو، داستان زندگی دختری به نام آهو است که از زبان خودش روایت می شود. آهو که حالا ۴۵ سال سن دارد، خاطراتش را با خانواده ۹ نفری مرور می کند که چگونه عشق، سختی ها و ناملایمات را پشت سر گذاشته است.
مادر سکوت می کند. صفیه با یک سینی چای می آید و کنارمان می نشیند. دستم به طرف لیوان چای دراز می شود. چای، داغ و خوش رنگ است.
- شاهین ازت خواستگاری کرده.
نفسم می گیرد، این را مادر بی هوا می گوید.
- قراره آخر هفته بیان.
کمی مکث می کنم و بعد می گویم:
- خب شما چی گفتی؟
- گفتم بیان. شاهین پسر خیلی خوبیه؛ با سواده، شغل خوب داره، زندگی مرتب. دیگه چی می خوای؟
مادر بدون این که مهلت بدهد یک ریز دارد حرف می زند. مغزم درد می گیرد:
- مامان!
این را با تحکم می گویم.
مادر سربلند می کند و به نگاهم زل می زند.
می گویم:
- من یک خواهر بزرگ تر از خودم دارم. به صفیه فکر کردی؟ من ازدواج کنم اون چی می شه؟ سرخورده نمی شه؟
- من حرفی ندارم. می تونی زودتر از من ازدواج کنی، مشکلی نیست.
این را صفیه آرام می گوید و ادامه می دهد:
- پسر خوبیه. حیفه که از دست بره. تو با اون خوشبخت می شی. مطمئنم.
صفیه خلع سلاحم می کند.
زار می زنم:
- می خوام درس بخونم. من هنوز سن ازدواج رو ندارم. دبیرستانی ام.
- من به سن و سال تو بودم سوگلم تو راه بود.
- اون مال عهد قدیم بود.
دستانم را در هوا تکان می دهم:
- دختر توی این سن یعنی بچه.
- باید ازدواج کنی.
این جمله را آن قدر محکم می گوید که جای هیچ حرفی برای من نمی گذارد.
- شاهین ازت خواستگاری کرده.
نفسم می گیرد، این را مادر بی هوا می گوید.
- قراره آخر هفته بیان.
کمی مکث می کنم و بعد می گویم:
- خب شما چی گفتی؟
- گفتم بیان. شاهین پسر خیلی خوبیه؛ با سواده، شغل خوب داره، زندگی مرتب. دیگه چی می خوای؟
مادر بدون این که مهلت بدهد یک ریز دارد حرف می زند. مغزم درد می گیرد:
- مامان!
این را با تحکم می گویم.
مادر سربلند می کند و به نگاهم زل می زند.
می گویم:
- من یک خواهر بزرگ تر از خودم دارم. به صفیه فکر کردی؟ من ازدواج کنم اون چی می شه؟ سرخورده نمی شه؟
- من حرفی ندارم. می تونی زودتر از من ازدواج کنی، مشکلی نیست.
این را صفیه آرام می گوید و ادامه می دهد:
- پسر خوبیه. حیفه که از دست بره. تو با اون خوشبخت می شی. مطمئنم.
صفیه خلع سلاحم می کند.
زار می زنم:
- می خوام درس بخونم. من هنوز سن ازدواج رو ندارم. دبیرستانی ام.
- من به سن و سال تو بودم سوگلم تو راه بود.
- اون مال عهد قدیم بود.
دستانم را در هوا تکان می دهم:
- دختر توی این سن یعنی بچه.
- باید ازدواج کنی.
این جمله را آن قدر محکم می گوید که جای هیچ حرفی برای من نمی گذارد.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1397
-
چاپ جاری1
-
شمارگان1000
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات344
-
ناشر
-
نویسنده
-
ویراستار
-
وزن407
-
تاریخ ثبت اطلاعاتدوشنبه 28 خرداد 1397
-
شناسه66433
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط