به وقت اردیبهشت: زندگینامه شهید حسن قاسمی دانا
شهدای مدافع حرم
5 (1)
سال نشر : 1398
تعداد صفحات : 148
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 67001
10003022
معرفی کتاب
کتاب به وقت اردیبهشت، به قلم مریم عرفانیان قطرهای از دریای بیکران عشق جوانی به حضرت زینت (س) است. این کتاب معطر به خاک شلمچه و حرمین شریفین و شهادت است و واگویهها و دلتنگیهای مادری را بازگو میکند که با دوری فرزندش میسازد.این اثر در قالب داستان های کوتاه به زندگی شهید سرافراز مدافع حرم شهید حسن قاسمی دانا می پردازد و اولین اثر از مجموعه مدافعان حرم انتشارات به نشر است.
احمد چمدون رو بزار صندوق عقب. این را گفت، با عجله سوارماشین شد رویش را از مادر برگرداند تا چشم در چشمش نیندازد!احمد کاسه آب را دست مادر داد و چمدان را نوی صندوق عقب ماشین گذاشت. ماشین با تکانی آرام حرکت کرد .زن آبی راکه چند دانه یاس سفید توی آن چرخ می خورد،پشت سر مسافرش خالی کرد و زیر لب دعا خواند.
دلش جایی دیگر بود،بی قراری های حسن بی قرارش کرده بود،احمد سکوت رفتن برادر را نظاره می کرد.همان طور که ماشین و مسافرش دور می شدتا از در مجتمع بیرون برود،انگار دل زن هم دور و دور تر میشد! زن قلبش را پیش پسرش جا گذاشته بود.
.
یک هفته از آمدن حسن به سوریه میگذشت. در همین مدت کوتاه صمیمیتش با سیدابراهیم زبانزد شده بود. انگار سالهای سال کنار هم بودند. رفاقتشان آن قدر زیاد بود که همدیگر را «داداش» صدا میزدند. سیدابراهیم با فرمانده تیپ فاطمیون صحبت کرد و اجازه خواست تا از حسن به عنوان یک نیروی معمولی استفاده نشود و کارهای مهمتری به او بسپارند.
_ این نیروی من خیلی قابلیت داره.
سیدابراهیم با اینکه می دانست حسن هنوز به ایرانی بودن و بسیجی بودنش اعتراف نکرده است، ادامه داد: «البته هنوز خودش را لو نداده ولی یه بسیجی ایرانی فوقالعادهاس، حیف به عنوان نیروی معمولی ازش استفاده می کنیم».
وقتی ابوحامد حرفهایش را شنید، قبول کرد خود سیدابراهیم برای قابلیتهای حسن تصمیم بگیرد. فرمانده گردان عمار با خوشحالی یک گروه شانزده نفره تک تیرانداز را برای محافظت بخشی از شهر به حسن سپرد.
حسن کارش را خوب انجام میداد و هر دفعه اقداماتش را به سیدابراهیم گزارش میداد.
- قناسهها تو این ساختمون شش طبقه کنار پنج تا پنجره ساماندهی شدن... این طوری تا دو کیلومتر منطقهی لیرمون (حلب) تو تیررسمونه و امان تکفیریها رو میبریم.
دلش جایی دیگر بود،بی قراری های حسن بی قرارش کرده بود،احمد سکوت رفتن برادر را نظاره می کرد.همان طور که ماشین و مسافرش دور می شدتا از در مجتمع بیرون برود،انگار دل زن هم دور و دور تر میشد! زن قلبش را پیش پسرش جا گذاشته بود.
.
یک هفته از آمدن حسن به سوریه میگذشت. در همین مدت کوتاه صمیمیتش با سیدابراهیم زبانزد شده بود. انگار سالهای سال کنار هم بودند. رفاقتشان آن قدر زیاد بود که همدیگر را «داداش» صدا میزدند. سیدابراهیم با فرمانده تیپ فاطمیون صحبت کرد و اجازه خواست تا از حسن به عنوان یک نیروی معمولی استفاده نشود و کارهای مهمتری به او بسپارند.
_ این نیروی من خیلی قابلیت داره.
سیدابراهیم با اینکه می دانست حسن هنوز به ایرانی بودن و بسیجی بودنش اعتراف نکرده است، ادامه داد: «البته هنوز خودش را لو نداده ولی یه بسیجی ایرانی فوقالعادهاس، حیف به عنوان نیروی معمولی ازش استفاده می کنیم».
وقتی ابوحامد حرفهایش را شنید، قبول کرد خود سیدابراهیم برای قابلیتهای حسن تصمیم بگیرد. فرمانده گردان عمار با خوشحالی یک گروه شانزده نفره تک تیرانداز را برای محافظت بخشی از شهر به حسن سپرد.
حسن کارش را خوب انجام میداد و هر دفعه اقداماتش را به سیدابراهیم گزارش میداد.
- قناسهها تو این ساختمون شش طبقه کنار پنج تا پنجره ساماندهی شدن... این طوری تا دو کیلومتر منطقهی لیرمون (حلب) تو تیررسمونه و امان تکفیریها رو میبریم.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1398
-
چاپ جاری2
-
تاریخ اولین چاپ1397
-
شمارگان1000
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات148
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن196
-
تاریخ ثبت اطلاعاتیکشنبه 10 تیر 1397
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتشنبه 15 مهر 1402
-
شناسه67001
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط