دیلماج: رمان
5 (1)
سال نشر : 1398
تعداد صفحات : 158
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 711
10003022
احتمال تاخیر در تهیه
معرفی کتاب
کتاب دیلماج، نوشته حمید رضا شاه آبادی است و در انتشارات افق به چاپ رسیده است. رمان دیلماج در زمینه ادبیات داستانی است که ساختاری تاریخی تخیلی دارد و سرگشتگی های یک انسان روشنفکر در دوره قاجار را به تصویر کشیده است. حمید رضا شاه آبادی در این اثر شخصیتی خیالی به نام «میرزایوسف خان مستوفی» ملقب به «دیلماج» خلق کرده که اگر چه در تاریخ ادبیات داستانی بی سابقه نیست اما می توان از آن به عنوان حرکتی کم سابقه یاد کرد.نفوذ در دوران های مختلف و ساخت و ساز شخصیت هائی مربوط به یک برهه از تاریخ، ابتکاری است که بسیاری از نویسندگان متقدم ایران به نحو شایسته ای آن را مورد استفاده قرار داده اند و آثاری از خود به یادگار گذاشته اند که هم اکنون در حکم شاهکار به آن ها نگاه می شود. شخصیت «دیلماج» با تصویری که شاه آبادی ارائه داده نمی تواند شخصیتی مخصوص به یک دوران خاص تاریخی باشد بلکه شخصیت متکثری است که رد پایش را می توان در هر زمانه ای یافت.
حمیدرضا شاه آبادی در باره رمان خودش می گوید: «زمانی که مردم ما با مفاهیم جدید آشنا شدند و روشنفکران جامعه با توجه به شرایط زمانه به مقایسه کشور خود با کشورهای پیشرفته پرداختند و تلاش کردند این فاصله را پر کنند شاهد اتفاقات زیادی هستیم که موجب سر خوردگی آن ها می شود و بسیاری از آن ها در مسیری قرار می گیرند که با هدف اولیه شان در تضاد و تناقض است و «دیلماج» حدیث روشنفکری آن عصر است، روشنفکری که با عشق آزادی و ترقی ایران شروع می کند و در جریان تحولات در مسیری دیگر قرار می گیرد.
به تعبیری دیگر می توان گفت که شخصیت دیلماج شخصیتی محکوم در محیط است و قصد دارد که به شیوه روشنفکری تمام دوران های گذشته، یک شبه ره صد ساله برود و از پس رفع همه نارسائی ها برآید.»
سالهای عاشقی میرزایوسف شاید از آرامترین سالهای زندگی اوست. خلاف دیگر عشاق او از خود آشفتگی و اضطراب نشان نمیدهد و در راه وصل بیتابی نمیکند گویی پیش از آنکه به فکر وصل باشد از عاشقیکردن لذت میبرد لذت هجران در کنار امیدی آرامبخش نسبت به وصل در آینده، وجود او را لبریز کرده و او سه سال از دوران جوانیاش را سرشار از این لذت پشت سر گذاشته است. خود او در رسالهٔ عشقیه نوشته است:
«اگر امید به وصل در دل عاشق باشد و معشوق را دور از دست نینگارد در هجران لذتی است که در وصل نیست. چرا که اصل عاشقی در هجران است و عشق را معنایی جز فراق نیست.»
اگر چه میرزایوسف این رساله را در سالهای بعد یعنی پس از پایان ناخوشایند داستان عشقش به زینت نوشته است، اما از لابهلای سطور آن میتوان فهمید که او سالهای عاشقی خود را به آرامی و دور از آشفتگی و اضطراب سپری کرده است. در طول این سالها میرزایوسف فقط یک بار احساس آشفتگی و بیقراری کرده است.
و آن زمانی است که زینت خانهٔ فروغیها را ترک میکند. چرا که «شهرت تعلیم آوازش به توسط مرد نامحرم در میان مردم پیچیده، سکونت بیشتر او در خانه هم برای خود او و هم برای محمدحسینخان بدنامی به بار میآورد و ای بسا بساط تعلیم نوباوگان یکسره برچیده میشد. پس ترک منزل کرده و گاه از شخص محمدحسینخان در خانه خودشان درس میگرفت.»
رفتن زینت از خانه محمدحسینخان، میرزایوسف را بیقرار و آشفته میکند:
«گویی چیزی گم کرده بودم. پارهای از قلبم گم شده بود. پیش از آن هر صبح به آن امید سر از بالین برمیداشتم که هنگام غروب آنگاه که مجلس درس در خانهٔ محمدحسینخان پایان میگرفت از عمارت بیرون بیایم و به بهانهٔ از بر کردن یادداشتهایم از میان باغ بروم به سمت پشت عمارت، نزدیک پنجرهٔ مشبکی که شیشههای رنگارنگ خوشمنظرهای داشت و سه گلدان بزرگ شمعدانی پای آن بود، بنشینم پای سروی بلند و تکیه بر تنهٔ آن بدهم و به دروغ دفترچهام را بگشایم و آن را ورق بزنم،
اما گوشم در انتظار آوایی باشد به نرمی ابریشم و لطافت آب که از آن پنجره پر میکشید به بیرون و چنان مستم میکرد که گاه میخواستم چون پرندگانی که بر شاخهها بودند پر بگیرم و از شاخهای به شاخهٔ دیگر بپرم. اما در همه حال نشسته بودم. او میخواند و من دفترچهام را ورق میزدم که پر بود از یادداشتهای ریاضیات و هندسه و فلسفه و گاه در سینهٔ صفحات سفید آن اشعاری مینوشتم و آن شعرها را بر تنهٔ سرو میکندم. در این اواخر بود که زینت از آن خانه، آن باغ و آن پنجره رفت.»
«اگر امید به وصل در دل عاشق باشد و معشوق را دور از دست نینگارد در هجران لذتی است که در وصل نیست. چرا که اصل عاشقی در هجران است و عشق را معنایی جز فراق نیست.»
اگر چه میرزایوسف این رساله را در سالهای بعد یعنی پس از پایان ناخوشایند داستان عشقش به زینت نوشته است، اما از لابهلای سطور آن میتوان فهمید که او سالهای عاشقی خود را به آرامی و دور از آشفتگی و اضطراب سپری کرده است. در طول این سالها میرزایوسف فقط یک بار احساس آشفتگی و بیقراری کرده است.
و آن زمانی است که زینت خانهٔ فروغیها را ترک میکند. چرا که «شهرت تعلیم آوازش به توسط مرد نامحرم در میان مردم پیچیده، سکونت بیشتر او در خانه هم برای خود او و هم برای محمدحسینخان بدنامی به بار میآورد و ای بسا بساط تعلیم نوباوگان یکسره برچیده میشد. پس ترک منزل کرده و گاه از شخص محمدحسینخان در خانه خودشان درس میگرفت.»
رفتن زینت از خانه محمدحسینخان، میرزایوسف را بیقرار و آشفته میکند:
«گویی چیزی گم کرده بودم. پارهای از قلبم گم شده بود. پیش از آن هر صبح به آن امید سر از بالین برمیداشتم که هنگام غروب آنگاه که مجلس درس در خانهٔ محمدحسینخان پایان میگرفت از عمارت بیرون بیایم و به بهانهٔ از بر کردن یادداشتهایم از میان باغ بروم به سمت پشت عمارت، نزدیک پنجرهٔ مشبکی که شیشههای رنگارنگ خوشمنظرهای داشت و سه گلدان بزرگ شمعدانی پای آن بود، بنشینم پای سروی بلند و تکیه بر تنهٔ آن بدهم و به دروغ دفترچهام را بگشایم و آن را ورق بزنم،
اما گوشم در انتظار آوایی باشد به نرمی ابریشم و لطافت آب که از آن پنجره پر میکشید به بیرون و چنان مستم میکرد که گاه میخواستم چون پرندگانی که بر شاخهها بودند پر بگیرم و از شاخهای به شاخهٔ دیگر بپرم. اما در همه حال نشسته بودم. او میخواند و من دفترچهام را ورق میزدم که پر بود از یادداشتهای ریاضیات و هندسه و فلسفه و گاه در سینهٔ صفحات سفید آن اشعاری مینوشتم و آن شعرها را بر تنهٔ سرو میکندم. در این اواخر بود که زینت از آن خانه، آن باغ و آن پنجره رفت.»
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1398
-
چاپ جاری6
-
تاریخ اولین چاپ1385
-
شمارگان2200
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات158
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن215
-
تاریخ ثبت اطلاعاتشنبه 13 مهر 1387
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتپنجشنبه 9 آذر 1402
-
شناسه711
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط
اخبار مرتبط
مریم کوهکنی
من عاشق این کتاب شدم.البته بار دوم که خوندمش،اخرش ناراحت کننده بود ولی چون به حقیقت نزدیک بود راحت میشد قبولش کرد
16 خرداد 1395