نیم وجبی ها
سال نشر : 1402
تعداد صفحات : 40
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 78852
10003022
معرفی کتاب
کتاب داستانی «نیم وجبی ها» برای آشنا کردن خردسالان و کودکان با حجاب و ابزارهای مرتبط با حجاب توسط انتشارات کتاب جمکران منتشر شده است. حمیده رضایی، در پنج داستان کوتاه به سراغ ملزومات حجاب رفته است و حجاب را از نگاه آن ها برای بچه ها قصه گویی کرده است.این پنج داستان هر کدام داستان یکی از اشیاء مربوط به حجاب مثل چادر، لباس بلند، پارچه چادر و حجاب و کش چادر را وارد دنیای کودکانه و داستانی کرده است تا بچه ها با کمک قوه تخیل خودشان ارتباط بهتری با ارزشمندی و جایگاه حجاب پیدا کنند.
لطفاً دستگیره نباش!
نیموجبی یکتکه پارچه است، یکتکه پارچهی آبی با گلهای قرمز. نیموجبی توی سبد خُردهپارچهها زندگی میکند. امروز تصمیم گرفت از سبد بیرون برود. اول توی آشپزخانه رفت. دو تا پارچه دید. پارچهها مثل خودش نیموجب بودند.
رفت کنارشان، گفت: «سلام بچهها! میآیید باهم بازی کنیم؟» یکی از پارچهها زود گفت: «آره، من حوصلهام سر رفته.» آنیکی همینطور که خمیازه میکشید گفت: «نه من خستهام، دوست ندارم بازی کنم.»
پارچهی اولی هایهای زد زیر گریه. نیموجبی گفت: «اینکه گریه ندارد، خودت تنهایی بیا بازی». پارچه کوچولو گفت: «نمیشه، آخه ما دوتا با بند به هم دوخته شدیم، ما دستگیرهایم.» نیموجبی دلش گرفت، دوست نداشت دستگیره باشد. از آشپزخانه بیرون آمد.
رفت و رفت. به انباری رسید. انباری پر از خرتوپرت بود. یکدفعه یک پارچهی کثیف دید. پارچه نیموجب بود. نیموجبی با تعجب پرسید: «تو چرا اینقدر کثیفی؟» پارچه خجالت کشید. لپهای دودیاش قرمز شد. گفت: «آخه من دستمال گردگیریام، باید همهجا را تمیز کنم.»
نیموجبی بازم دلش گرفت، نمیخواست دستمال گردگیری باشد. رفت و رفت. به اتاق حانیه رسید. یک عروسک نیموجبی آنجا بود که داشت به او لبخند میزد. نیموجبی هم به عروسک لبخند زد. با خودش فکر کرد: «من و عروسک هر دو نیموجب هستیم. پس میروم چادر عروسک میشوم.چادر بودن از همهچی بهتره!» نیم وجبی چادر عروسک شد و هر دو باهم دوست شدند.
نیموجبی یکتکه پارچه است، یکتکه پارچهی آبی با گلهای قرمز. نیموجبی توی سبد خُردهپارچهها زندگی میکند. امروز تصمیم گرفت از سبد بیرون برود. اول توی آشپزخانه رفت. دو تا پارچه دید. پارچهها مثل خودش نیموجب بودند.
رفت کنارشان، گفت: «سلام بچهها! میآیید باهم بازی کنیم؟» یکی از پارچهها زود گفت: «آره، من حوصلهام سر رفته.» آنیکی همینطور که خمیازه میکشید گفت: «نه من خستهام، دوست ندارم بازی کنم.»
پارچهی اولی هایهای زد زیر گریه. نیموجبی گفت: «اینکه گریه ندارد، خودت تنهایی بیا بازی». پارچه کوچولو گفت: «نمیشه، آخه ما دوتا با بند به هم دوخته شدیم، ما دستگیرهایم.» نیموجبی دلش گرفت، دوست نداشت دستگیره باشد. از آشپزخانه بیرون آمد.
رفت و رفت. به انباری رسید. انباری پر از خرتوپرت بود. یکدفعه یک پارچهی کثیف دید. پارچه نیموجب بود. نیموجبی با تعجب پرسید: «تو چرا اینقدر کثیفی؟» پارچه خجالت کشید. لپهای دودیاش قرمز شد. گفت: «آخه من دستمال گردگیریام، باید همهجا را تمیز کنم.»
نیموجبی بازم دلش گرفت، نمیخواست دستمال گردگیری باشد. رفت و رفت. به اتاق حانیه رسید. یک عروسک نیموجبی آنجا بود که داشت به او لبخند میزد. نیموجبی هم به عروسک لبخند زد. با خودش فکر کرد: «من و عروسک هر دو نیموجب هستیم. پس میروم چادر عروسک میشوم.چادر بودن از همهچی بهتره!» نیم وجبی چادر عروسک شد و هر دو باهم دوست شدند.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1402
-
چاپ جاری7
-
تاریخ اولین چاپ1397
-
شمارگان1000
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعخشتی
-
تعداد صفحات40
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن161
-
تاریخ ثبت اطلاعاتچهارشنبه 2 بهمن 1398
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتچهارشنبه 12 مهر 1402
-
شناسه78852
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط