loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

عاشق داعشی من

ناشر کتابستان معرفت

نویسنده هاجر عبدالصمد

مترجم مهدیه داوودی

سال نشر : 1401

تعداد صفحات : 296

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 78955 10003022
160,000 144,000 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

«عاشق داعشی من» تلاش می کند جنایت های آشکار داعش را در سایه داستانی عاشقانه روایت کند و از این رهگذر برخی مسائل جامعه را از نگاه زنی مطلقه به چالش بکشد. کتاب عاشق داعشی من، نوشته هاجر عبدالصمد است و با ترجمه مهدیه داوودی در انتشارات کتابستان معرفت منتشر شده است.

نویسنده سعی کرده تا جنایت های داعش را با سبک و سیاق هنری و در قالب رمان روایت کند، و ماجرای دخترانی را بنویسد که با سرخوردگی از ظلم و بیداد جامعه خود، در دام اندیشه های مسموم داعش گرفتار شده اند و زمانی به حقیقت ماجرا پی می برند که دیگر دیر شده است و خود را در بند کسانی می بینند که هیچ بویی از انسانیت نبرده اند و هر یک دچار سرنوشتی خواندنی و عبرت آموز می شوند.

روز سفر رسید و دخترها سوار جیپ شدند و مصطفی تا فرودگاه بردشان. معلوم نبود درآخر چه چیزی منتظرشان باشد. هواپیما در فرودگاه استانبول به زمین نشست. دخترها هرچه ام سلمان یادشان داده بود انجام دادند و کم کم به خانه ام بلال رسیدند، او که معلوم بود منتظرشان بوده، به دخترها خوش آمد گفت، بعد بردشان به اتاق پذیرایی. دو تا دختر دیگر هم آن جا نشسته بودند، ام بلال گفت: بفرمایین! این هاله و اون هم حیاه است. از تونس اومدن. باهم گپی بزنید تا من براتون چیزی آماده کنم، حتما خیلی گرسنه هستین. دخترها بعد اجازه ای که ام بلال صادر کرد، باهم آشنا شدند، فهمیدند حیاه مترجم زبان فرانسوی است، ولی هاله کارشناس مدیریت بازرگانی و البته بیکار!

لیلی گفت: شما چجوری از تونس تا این جا اومدین؟ حیاه گفت: برادران داعشی برای ما توی لیبی ویزای کار جور کردند و ما اول رفتیم لیبی، چند روزی اون جا منتظر موندیم و بعدش با هواپیما اومدیم ترکیه. الآن هم که خونهٔ ام بلالیم. الان چند روزی می شه که این جا منتظریم، بهمون گفتن یه نفر قراره از مصر بیاد و راهنما بشه و ما رو ببره سوریه. دخترها دور میز غذاخوری نشستند. میز پر از خوراکی های خوشمزهٔ ترکیه ای بود.

ام بلال تا می توانست کاری کرد به دخترها خوش بگذرد و به آن ها گفت پسرش هم یکی از مردان داعش است و قرار است بیاید و آن ها را به انطاکیه ببرد. بعد از غذا، ام بلال بهشان گفت به اتاق ها بروند و استراحت کنند و تا زمان رفتن همان جا بمانند. دخترها هم گوش کردند، رفتند و خوابیدند تا برای سفری طولانی و سخت آماده شوند. دم غروب، بلال آمد تا دخترها را ببرد. بلال قبل از خروج از خانه، بهشان گفت: اگه کسی ازتون پرسید این جا چه کار می کنید، فقط بگید گردشگرید و من هم راهنماتون ام. دولت ترکیه این روزها خیلی سخت گیر شده، ازتون می خوام خون سرد باشید، خیالتون راحت، من کارت راهنمای گردشگری دارم و می خوام شما رو به انطاکیه ببرم.
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
نظرات

محمدمسعود واحدی

بسیار بسیار فوق العاده و جذاب.نویسنده به خوبی شما را تا آخر داستان با خود میبرد و شما جز لذت حس دیگری ندارید.واقعا ممنون از نویسنده....

13 فروردین 1399

شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما