گوهر صبر: خاطرات گوهر الشریعه دستغیب
سال نشر : 1402
تعداد صفحات : 656
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 79419
10003022
معرفی کتاب
کتاب گوهر صبر، خاطرات خانم گوهرالشریعه دستغیب می باشد. ایشان نماینده مردم تهران در دوره های اول، دوم و سوم مجلس شورای اسلامی و از فعالان سیاسی بودند.کتاب گوهر صبر به قلم طیبه پازوکی است و در انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
یکدفعه در باز شد. سرم را به سمت در برگرداندم و دیدم دو نفر زیرِ بغل پیرمردی را گرفته اند و کشان کشان او را به اتاق می آورند. توجهی نکردم و دوباره با محسن حرف زدم. جوانی که اخطار داده بود نباید صحبتی رد و بدل شود، صدایم کرد و با لحن معنی دار و تمسخرآمیزی گفت: «خانم! آقای دکتر! »
وقتی برگشتم، دیدم پیرمردی که آورده اند داخل اتاق، خودِ آقای اسدی است. باورم نمی شد. مات و مبهوت، ناخودآگاه گفتم: «اِ! اِ! » جوان به گمان اینکه میخواهم حرف بزنم، پرید سمتم که سیلی بزند زیرِ گوشم؛ اما سریع خودم را کشیدم عقب و نگذاشتم دستش به صورتم بخورد. نمی خواستم با دیدن این صحنه درد دیگری به دردهای این مرد اضافه شود.
خودم را جمع وجور کردم و با مظلومیت گفتم: «آقا، من که چیزی نگفتم! مگر حرفی زدم؟! » جوان چشم غره ای رفت و بلافاصله آقای اسدی را نیاورده؛ بردند، بدون اینکه حتی یک کلمه بین ما رد و بدل شود. این برای او و ما از هر شکنج های بدتر بود. دخترم زهرا، فقط توانست موقعی که او را می بردند، بگوید: «بابا! بابا! مشهدی رضا آمده! »
مشهدی رضا موقع دستگیری آقای اسدی نبود. او رفته بود بَوانات که به زن و بچه اش سر بزند. زهرا میخواست به پدرش دلگرمی بدهد که ما تنها نیستیم، نگران من نباش. چند لحظه گیج و منگ بودم. باورم نمیشد آنقدر پیر و شکسته شده باشد! مثل هشتاد ساله ها به نظر میرسید! برایم شده بود مثل یک غریبه! موقعی که او را بردند، هفتادونُه کیلو بود؛ اما از شدت شکنجه، شده بود یک پیرمردِ لاغر و خمیده پنجاه کیلویی که فقط مُشتی استخوان از او باقی مانده بود.
وقتی برگشتم، دیدم پیرمردی که آورده اند داخل اتاق، خودِ آقای اسدی است. باورم نمی شد. مات و مبهوت، ناخودآگاه گفتم: «اِ! اِ! » جوان به گمان اینکه میخواهم حرف بزنم، پرید سمتم که سیلی بزند زیرِ گوشم؛ اما سریع خودم را کشیدم عقب و نگذاشتم دستش به صورتم بخورد. نمی خواستم با دیدن این صحنه درد دیگری به دردهای این مرد اضافه شود.
خودم را جمع وجور کردم و با مظلومیت گفتم: «آقا، من که چیزی نگفتم! مگر حرفی زدم؟! » جوان چشم غره ای رفت و بلافاصله آقای اسدی را نیاورده؛ بردند، بدون اینکه حتی یک کلمه بین ما رد و بدل شود. این برای او و ما از هر شکنج های بدتر بود. دخترم زهرا، فقط توانست موقعی که او را می بردند، بگوید: «بابا! بابا! مشهدی رضا آمده! »
مشهدی رضا موقع دستگیری آقای اسدی نبود. او رفته بود بَوانات که به زن و بچه اش سر بزند. زهرا میخواست به پدرش دلگرمی بدهد که ما تنها نیستیم، نگران من نباش. چند لحظه گیج و منگ بودم. باورم نمیشد آنقدر پیر و شکسته شده باشد! مثل هشتاد ساله ها به نظر میرسید! برایم شده بود مثل یک غریبه! موقعی که او را بردند، هفتادونُه کیلو بود؛ اما از شدت شکنجه، شده بود یک پیرمردِ لاغر و خمیده پنجاه کیلویی که فقط مُشتی استخوان از او باقی مانده بود.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1402
-
چاپ جاری2
-
تاریخ اولین چاپ1398
-
شمارگان1250
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعوزیری
-
تعداد صفحات656
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن706
-
تاریخ ثبت اطلاعاتپنجشنبه 24 بهمن 1398
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتشنبه 28 مرداد 1402
-
شناسه79419
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط