زیبای رانده شده: رمان نوجوان
سال نشر : 1398
تعداد صفحات : 150
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 79540
10003022
معرفی کتاب
«زیبای رانده شده» رمانی برای نوجوان نوشته سید سعید هاشمی، شاعر و نویسنده کتابهای کودک و نوجوان است و در انتشارات کتابستان معرفت منتشر شده است. این اثر درباره زندگی برادر امام هادی(ع)، موسی مبرقع است که برای زیارت مزار عمهاش، حضرت معصومه (س) به شهر قم میآید. او راهی سفر به ایران می شود. سفری که در آن با نوجوانی زرتشتی آشنا شده و دردسر های مختلفی برایش پیش می آید.
نزدیک مغرب بود که کاروان به حوالی قم رسید. هوای قم گرم بود؛ اما نه به گرمی کوفه و بغداد و مدینه. از همان دور میشد سرسبزی باغهای اطراف قم را دید. قبلاً شنیده بود که قم شهری سرسبز است اما تابستانهای گرمی دارد؛ اما وقتی نسیم لطیف قم به صورتش دست کشید، تفاوت هوای قم را با هوای کوفه که سالها در آنجا زندگی کرده بود، احساس کرد. جلویشان کاروانسرای بزرگ و زیبایی نمایان شد.
کاروانسالار به زبان فارسی فریاد زد: در همین کاروانسرا اتراق میکنیم.
مسافران نفسی از روی راحتی کشیدند. از صبح زود که چشم از خواب باز کرده بودند تا حالا داشتند یکریز حرکت میکردند. تکانهای اسبها و شترها، دلورودهٔ زنها و بچهها را حسابی تکانده بود. تعدادی از بچهها در آغوش مادرانشان خوابیده بودند. چندلحظه بعد، فضای کاروانسرا پر از صدای زنگولهٔ شترها و سُم اسبها شد. اسبها و شترها بارهایشان که خالی شد، با خیال راحت و دل خوش رفتند سراغ علوفهای که دستیاران کاروانسالار برایشان آماده کرده بودند.
کاوه به آقاموسی گفت: اجازه بدهید اسبتان را ببرم تیمار کنم.
- نیازی نیست. من نمیخواهم در اینجا بمانم. میخواهم همین الآن وارد شهر شوم.
کاروانسالار به زبان فارسی فریاد زد: در همین کاروانسرا اتراق میکنیم.
مسافران نفسی از روی راحتی کشیدند. از صبح زود که چشم از خواب باز کرده بودند تا حالا داشتند یکریز حرکت میکردند. تکانهای اسبها و شترها، دلورودهٔ زنها و بچهها را حسابی تکانده بود. تعدادی از بچهها در آغوش مادرانشان خوابیده بودند. چندلحظه بعد، فضای کاروانسرا پر از صدای زنگولهٔ شترها و سُم اسبها شد. اسبها و شترها بارهایشان که خالی شد، با خیال راحت و دل خوش رفتند سراغ علوفهای که دستیاران کاروانسالار برایشان آماده کرده بودند.
کاوه به آقاموسی گفت: اجازه بدهید اسبتان را ببرم تیمار کنم.
- نیازی نیست. من نمیخواهم در اینجا بمانم. میخواهم همین الآن وارد شهر شوم.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1398
-
چاپ جاری2
-
شمارگان1000
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات150
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن226
-
تاریخ ثبت اطلاعاتدوشنبه 28 بهمن 1398
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتیکشنبه 5 آذر 1402
-
شناسه79540
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط