loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

من برمی گردم

5 (1)

ناشر کتاب جمکران

نویسنده فاطمه دولتی

سال نشر : 1401

تعداد صفحات : 192

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 80583 10003022
72,000 64,800 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

کتاب «من برمی‌گردم» داستان 6 زنِ بزرگ است، 6 زن که هر کدام در یک دوره تاریخی زندگی کرده‌اند و زندگی پر فراز و نشیب‌شان به طریقی با یکدیگر پیوند خورده است. موضوع رجعت، همیشه برای شیعیان جالب و مورد سوال بوده است. زمانی که حرف از رجعت‌کنندگان به میان می‌آید، بسیاری از ما به طور ناخودآگاه یاد مردانی می‌افتیم که در روز ظهور همراه امام زمان هستند، غافل از اینکه در روایتی صحیح از امام صادق نام بانوان رجعت کننده در روز ظهور مطرح شده است.

نقطه مشترکِ زنان «من بر می‌گردم»، «انتخاب» است. انتخاب حق و حقیقت در جامعه‌ای که برای زنان حق انتخاب چندانی قائل نبودند. همه زنان این داستان در موقعیتی قرار می‌گیرند که باید با یک تصمیم مسیر زندگی خود را مشخص کنند اما این انتخاب و گذر از این دوراهی گاهی به قیمت جانشان تمام می‌شود.

کتاب من بر می گردم نوشته فاطمه دولتی است و در انتشارات کتاب جمکران منتشر شده است.

«زن‌ها موجودات عجیبی هستند، گاهی به‌غایت دل‌رحم و گاهی به‌غایت سنگ‌دل. چه می‌شود که زنان از یاد می‌برند خدا آن‌ها را از یک جنس آفریده؟ یعنی دختر فرعون لحظه‌ای به صیانه فکر نکرده است؟ به قلب شکننده زنانه‌اش، به سینه‌های پرشیر مادرانه‌اش، به چشم‌های بی‌فروغ تازه عشق از دست داده‌اش؟

حبابه نیم‌نگاهی به من می‌اندازد:

- فرعون که بر تخت نشست صیانه را با دستانی بسته مقابلش انداختند. فرعون پوزخندی زد و گفت: «سرت را بالا بگیر.» و صیانه خیره شد به چشمان او. سربازها دورتادور ایستاده بودند، زنان و مردان قصر نیز آمده بودند تماشا. آسیه هم بود، با تشویشی که از چهره‌اش می‌بارید. فرعون فریاد زد: «بگو که من خدای تو هستم و بی‌هیچ حرفی به‌سمت خانه‌ات برو.» صیانه اما لب‌های خشکش را تر کرد و با صدایی محکم جواب داد: «خدای من خدای یکتاست. خدایی که خدای همه است. خدای من، تو و موسی.» دندان‌قروچه فرعون دل صیانه را لرزاند اما خودش را نباخت. او مانند تو درونش ویران می‌شد اما می‌توانست ظاهرش را حفظ کند.

لبخند می‌زنم اما تلخی لبخندم بغض به گلویم می‌آورد. این قوی بودن‌های ظاهری، تاروپود وجودم را چاک‌چاک کرده است و حالا احساس می‌کنم دلی دارم هزارپاره.

- صیانه نمی‌ترسید؟

حبابه زانوهایش را می‌مالد. آخ بی‌جانی می‌گوید و جواب می‌دهد: «ایمان از ترس قوی‌تر است. مگر تو نمی‌ترسی؟ اما ایمانت تو را سرپا نگه داشته است. صیانه هم ایمان داشت که نگاه خدا همراه اوست. آفتاب عمود بر حیاط قصر می‌تابید، فرعون سرگرمی جدیدی پیدا کرده بود، بی‌توجه به حرف‌های آسیه که تلاش می‌کرد او را آرام کند، جام‌جام شراب می‌نوشید که صدای گریه چند نفر بلند شد. صیانه تا به خودآمد دید پسرانش در حیاط قصر هستند. با دستانی بسته و چشمانی تر، حتی طفل شیرخواره‌اش هم در بغل یکی از نگهبانان بی‌قراری می‌کرد و دست و پا تکان می‌داد.»

خودم را جلو می‌کشم. «صیانه تنها بود؟ هیچ‌کس هوادارش نبود؟ اینکه حمایتش کند...»

- دخترم! عشق، ایمان و مرگ سه اتفاقی‌ست که انسان به‌تنهایی تجربه‌اش می‌کند. آن روز، روز سنجش ایمان صیانه بود و او باید به‌تنهایی نشان می‌داد که در اعماق قلبش به خدای واحد ایمان دارد و ایمان فراتر از کلمه است. باور انسان باید در عمل تجلی کند. پسران صیانه دورش را گرفتند، دست‌هایش باز شد تا بتواند نوزادش را در آغوش بگیرد. فرعون حرفی نمی‌زد و اهالی قصر چشم دوخته بودند به دهانش. همین‌که صیانه نوزادش را آرام کرد، فرعون لبخندی زد و اشاره کرد نگهبان جلو بیاید؛ در گوشش چیزی گفت که هیچ‌کس نشنید. بعد فریاد زد: «کاش مطربی بود و برایمان ساز می‌زد! امروز خوش روزی است.»

فرعون مرا یاد هارون می‌اندازد؛ روزها پیش می‌رود، عمر دنیا می‌گذرد و آدم‌ها تکرار می‌شوند. انگار هر نوزادی که چشم به جهان باز می‌کند، جا پای کسی می‌گذارد. من جا پای چه کسی گذاشته‌ام؟ ابرو بالا می‌اندازم و حجم سینه‌ام را پر می‌کنم از هوا. «تنبور و ساز خبر می‌کند که دل صیانه را ریش کند. هارون، فرعونی دیگر است و من این‌کارها را از او دیده‌ام.»

حبابه دستم را در دست می‌گیرد: «آری، نسل فرعونیان هنوز هم ادامه دارد. آن روز فرعون در کنار تنور و ساز، چیز دیگری هم خواسته بود؛ یک دیگ بزرگ و پر از مس مذاب. نگهبان‌ها آتشی برافروختند و دیگ را روی آن گذاشتند. آتش شعله می‌کشید، مردم پچ‌پچ می‌کردند، فرزندان صیانه بی‌صدا اشک می‌ریختند، تنبورزن می‌نواخت و مس به‌جوش می‌افتاد.»

گوشه چشمم می‌پرد، دست می‌کشم به چشمم، آرام نمی‌شود. صدای فرو دادن آب دهانم، سکوت نیمه‌شب اتاق را می‌شکند. حبابه انگشت شستش را روی دستم می‌کشد»
  • زبان کتاب
    فارسی
  • سال نشر
    1401
  • چاپ جاری
    5
  • تاریخ اولین چاپ
    1399
  • شمارگان
    1000
  • نوع جلد
    جلد نرم
  • قطع
    رقعی
  • تعداد صفحات
    192
  • ناشر
  • نویسنده
  • وزن
    184
  • تاریخ ثبت اطلاعات
    شنبه 17 خرداد 1399
  • تاریخ ویرایش اطلاعات
    چهارشنبه 12 مهر 1402
  • شناسه
    80583
  • دسته بندی :
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما