باز نخچیر: خاطرات سرهنگ خلبان غلامعلی شیرازی
سال نشر : 1398
تعداد صفحات : 414
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 80754
10003022
معرفی کتاب
کتاب «بازِ نخچیر» زندگی و خاطرات سرهنگ بازنشسته «غلامعلی شیرازی»، خلبان آذربایجانی می باشد.از جمله ویژگی های این کتاب بازگویی خاطرات یک نفر از خلبانان ارتش است که به دلایل مختلف کمتر به آنها پرداخته شده است.
همزمان با پیام برج مراقبت، سه فروند از چها فروند از روی باند بلند شدند.
برج اعلام کرد: « شماره 4 شما دیگر... »
اما حرف او تمام نشده من هم بلند شدم.
هواپیمای آکروجت، هواپیماهای دشمن پشتسرت هستند، گردش به چپ، دارند میزنند!
صدی «سروان بربری » را در رادیو شناختم.
بیا به کمکم، من با چهار بمب و باک مرکزی نمیتوانم درگیر بشوم!
من از مأموریت میآیم، بنزین ندارم، خودت باید درگیر شوی، نترس خدا کمکت میکند!
برای درگیر شدن با هواپیمای دشمن، باید بمبهایم را جایی رها میکردم، اما روی شهر بودم. سروان بربری مدام داد میزد: «مراقب باش...به طرفت تیراندازی میکنند ....سمت چپت هستند...سمت راست...! »
تنها راهی که داشتم، کشیدن آنها به خارج از شهر بود. همین کار را کردم.
چیزی نگذشته بود که روی منطقه خاصابان د نزدیکی دریاچه ارومیه بودم.
یکی از هواپیماهای دشمن در سمت چپم بود، یک «سوخو 7» غول پیکر. برای درگیر شدن، چاره ای جز دور زدن به طرف آن نبود. وقتی به طرفش چرخیدم، خلبان عراقی فکر کرد میخواهم بزنم به او زود گردش به چپ کرد تا با من برخورد نکند. این بار او جلو بود و من پشت سرش. شروع کردم به تیراندازی.
هواپیمای دشمن به یکباره منفجر شد و من وارد کوهی از آتش شدم.
برج اعلام کرد: « شماره 4 شما دیگر... »
اما حرف او تمام نشده من هم بلند شدم.
هواپیمای آکروجت، هواپیماهای دشمن پشتسرت هستند، گردش به چپ، دارند میزنند!
صدی «سروان بربری » را در رادیو شناختم.
بیا به کمکم، من با چهار بمب و باک مرکزی نمیتوانم درگیر بشوم!
من از مأموریت میآیم، بنزین ندارم، خودت باید درگیر شوی، نترس خدا کمکت میکند!
برای درگیر شدن با هواپیمای دشمن، باید بمبهایم را جایی رها میکردم، اما روی شهر بودم. سروان بربری مدام داد میزد: «مراقب باش...به طرفت تیراندازی میکنند ....سمت چپت هستند...سمت راست...! »
تنها راهی که داشتم، کشیدن آنها به خارج از شهر بود. همین کار را کردم.
چیزی نگذشته بود که روی منطقه خاصابان د نزدیکی دریاچه ارومیه بودم.
یکی از هواپیماهای دشمن در سمت چپم بود، یک «سوخو 7» غول پیکر. برای درگیر شدن، چاره ای جز دور زدن به طرف آن نبود. وقتی به طرفش چرخیدم، خلبان عراقی فکر کرد میخواهم بزنم به او زود گردش به چپ کرد تا با من برخورد نکند. این بار او جلو بود و من پشت سرش. شروع کردم به تیراندازی.
هواپیمای دشمن به یکباره منفجر شد و من وارد کوهی از آتش شدم.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1398
-
چاپ جاری1
-
تاریخ اولین چاپ1398
-
شمارگان1250
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات414
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن426
-
تاریخ ثبت اطلاعاتپنجشنبه 29 خرداد 1399
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتشنبه 14 تیر 1399
-
شناسه80754
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط