حاج احمد
خاطرات سردار شهید حاج احمد کاظمی
سال نشر : 1402
تعداد صفحات : 334
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 81498
10003022
معرفی کتاب
حاج احمد؛روایتی است داستان گونه از زندگی فرمانده آسمانی شهید حاج احمدکاظمی که به فرازهای مختلفی از زندگانی این شهید سرافراز میپردازد. این کتاب در سه فصل به خاطرات ناگفته و جدید از زوایای زندگی حاج احمدکاظمی میپردازد.
خاطرات دوران کودکی و مبارزات انقلاب شهیدکاظمی، خاطرات دوران آموزشهای چریکی در سوریه و لبنان، حضور پرماجرا در کردستان، چگونگی عزیمت به جنوب و تشکیل تیپ هشت نجف اشرف، حضور در عملیات های مختلف و رشادتهای این شهید بزرگوار از ویژگی های این اثر است.
بعد از آنکه نمازم را خواندم، رفتم ببینم احمد کجاست و چهکار میکند. هرچه اتاقها را گشتم، خبری از احمد نبود. با خانواده همهجا را گشتیم. انگار آب شده بود رفته بود توی زمین! گمانمان رفت که عقب حاجی رفته به مسجد.
از پشت شیشۀ بخارگرفته به حیاط نگاه میکردم تا ببینم حاجی و احمد کی برمیگردند. وقتی حاجی درِ خانه را باز کرد و توی حیاط دیدمش، سریع در را باز کردیم. هنوز بالای پلهها نرسیده، از او سؤال کردیم: «احمد کجاست؟»
گفت: «احمد؟!» و ادامه داد: «دنبال من نبوده. مگه نگفتم که من یواشکی میرَم؟!»
در حال صحبت بودیم که دیدیم کسی درِ خانه را میزند. به سمت در رفتیم. حاجی کلون در را کشید و در به سمت داخل باز شد. حاج یدالله انتشاری، یکی از مسجدیها بود. احمد را روی دوشش گرفته بود. گفتیم: «حاجی چطور شده؟»
ـ احمد تو حسینیه بود. دیدم کفشاشو دزدیدن و پابرهنه داشت برمیگشت. گفتم: پسرِ کی هستی؟ گفت: پسرِ حاجیعشقعلی. من هم به پشتم گرفتمش و آوردمش.
از پشت شیشۀ بخارگرفته به حیاط نگاه میکردم تا ببینم حاجی و احمد کی برمیگردند. وقتی حاجی درِ خانه را باز کرد و توی حیاط دیدمش، سریع در را باز کردیم. هنوز بالای پلهها نرسیده، از او سؤال کردیم: «احمد کجاست؟»
گفت: «احمد؟!» و ادامه داد: «دنبال من نبوده. مگه نگفتم که من یواشکی میرَم؟!»
در حال صحبت بودیم که دیدیم کسی درِ خانه را میزند. به سمت در رفتیم. حاجی کلون در را کشید و در به سمت داخل باز شد. حاج یدالله انتشاری، یکی از مسجدیها بود. احمد را روی دوشش گرفته بود. گفتیم: «حاجی چطور شده؟»
ـ احمد تو حسینیه بود. دیدم کفشاشو دزدیدن و پابرهنه داشت برمیگشت. گفتم: پسرِ کی هستی؟ گفت: پسرِ حاجیعشقعلی. من هم به پشتم گرفتمش و آوردمش.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1402
-
چاپ جاری5
-
تاریخ اولین چاپ1399
-
شمارگان1000
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات334
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن411
-
تاریخ ثبت اطلاعاتجمعه 3 مرداد 1399
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتدوشنبه 14 اسفند 1402
-
شناسه81498
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط
حامد معیری
مشغول لذت بردن از مطالعه کتاب هستم.
خاطرات کتاب به شیوه ساده و جالبی نگارش شده که خواننده رو علاقه مند می کنه این خاطرات را دنبال کنه و مطالعه رو قطع نکنه.
این شیوه نگارش باعث میشه خواننده از مطالعه کتاب لذت ببره و احساس خستگی بهش دست نده.
با تشکر از نویسنده و نشر شهید احمد کاظمی و فروشگاه پاتوق کتاب فردا
11 دی 1399