دوران کوران
رمان
4 (1)
سال نشر : 1399
تعداد صفحات : 313
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 81520
10003022
معرفی کتاب
دوران کوران، از شب و روزهایی می گوید که ما از آنها بی خبریم! این کتاب را بخوانید و بعد از آن، هر چه می توانید رعایت نکنید!
دوران کوران، رمانی ست عاشقانه و اجتماعی در بستر روزگار کرونایی. در طول مطالعه کتاب، به روایت هایی حقیقی از کادر درمان و فضای بیمارستان ها بر می خوریم که با تخیل تلفیق شده اند تا یک ملودرام کم نظیر رقم بخورد.
سید حسام الدین رایگانی که پیش از این، کتاب "ایهام" را به نگارش درآورده است، این بار با حضور در بیمارستان های مسیح دانشوری، بعثت و بقیة الله، و با گفت و گو با کادر درمانی اعم از پزشکان و پرستاران، سعی بر خلق داستانی تلفیقی داشته که بر مبنای مسائل روز، مخصوصا بیماری کرونا باشد. کتاب در بستر دو ماه ابتدایی شیوع ویروس کرونا به نگارش درآمده است.
انتشارات کتابستان در راستای قدردانی از زحمات کادر درمانی کشور و تولید آثار ادبی مرتبط با مسائل روز، کتاب دوران کوران را عرضه کرده است.
در مسیر بازگشت به بیمارستان، خیلی کوتاه به مامان و بابا هم سر زدم و از موضوع باخبرشان کردم. خیلی نگرانت شدند. خدا را شکر نوید هم بود و شاهدی بود برای خوب بودنِ حالت. توانِ بیشتر ماندن نداشتم. با حجم کثیری از نگرانی تنهایشان گذاشتم و زحمتِ آرام کردنشان را سپردم به نوید و ریحانه...
ساعت از ده شب گذشته است. اورژانس شلوغتر از روزهایی شده است که میگفتند خیلی شلوغ است. پرستاران و پرسنل پذیرش بیمارستان سریعتر از حالت عادی کارشان را انجام میدهند که همین باعث شده آستانهٔ صبر و تحملشان پایینتر بیاید. فتحی و یزدی در حال معاینهٔ خانم جوانی هستند که رنگ صورتش پریده و لبش کبود شده است. یزدی سلام میکند و میگوید:
سر زدم به آقای دکتر! بهتره حالش نگران نباش!
دست تکان میدهم و تشکر میکنم. فتحی گوشیاش زنگ میخورد و از محیط اورژانس دور میشود. میخواهم قبل از هرکاری به تو سر بزنم چون احتمالاً الان بیدار شدهای. اما صدای فریاد یک نفر مانع از آمدنم به سمت بخش میشود. حالا سالن ساکت شده است و همه بهسمت صدا برگشتهاند.
در میان جمعیت، مرد میانسالی را میبینم که دست همراهش را گرفته و سر پرسنلِ پذیرش فریاد میزند. روی چهرهاش دقیق میشوم. آشناست اما نمیدانم قبلاً او را کجا دیدهام. همهٔ اجزای صورتش زیادی بزرگند. دماغ، چشمها، لبها، کله...
تمرکز میکنم تا او را به خاطر بیاورم که یکی از پرستاران با صدای بلندی میگوید: حالا که اینجوری برخورد میکنی میگم حراست بیاد اورژانس.
ساعت از ده شب گذشته است. اورژانس شلوغتر از روزهایی شده است که میگفتند خیلی شلوغ است. پرستاران و پرسنل پذیرش بیمارستان سریعتر از حالت عادی کارشان را انجام میدهند که همین باعث شده آستانهٔ صبر و تحملشان پایینتر بیاید. فتحی و یزدی در حال معاینهٔ خانم جوانی هستند که رنگ صورتش پریده و لبش کبود شده است. یزدی سلام میکند و میگوید:
سر زدم به آقای دکتر! بهتره حالش نگران نباش!
دست تکان میدهم و تشکر میکنم. فتحی گوشیاش زنگ میخورد و از محیط اورژانس دور میشود. میخواهم قبل از هرکاری به تو سر بزنم چون احتمالاً الان بیدار شدهای. اما صدای فریاد یک نفر مانع از آمدنم به سمت بخش میشود. حالا سالن ساکت شده است و همه بهسمت صدا برگشتهاند.
در میان جمعیت، مرد میانسالی را میبینم که دست همراهش را گرفته و سر پرسنلِ پذیرش فریاد میزند. روی چهرهاش دقیق میشوم. آشناست اما نمیدانم قبلاً او را کجا دیدهام. همهٔ اجزای صورتش زیادی بزرگند. دماغ، چشمها، لبها، کله...
تمرکز میکنم تا او را به خاطر بیاورم که یکی از پرستاران با صدای بلندی میگوید: حالا که اینجوری برخورد میکنی میگم حراست بیاد اورژانس.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1399
-
چاپ جاری1
-
تاریخ اولین چاپ1399
-
شمارگان500
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات313
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن273
-
تاریخ ثبت اطلاعاتشنبه 4 مرداد 1399
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتیکشنبه 5 آذر 1402
-
شناسه81520
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط