هملت داگ، مکبث کاهوت
نمایشنامه های بیدگل؛ اروپایی (16)
4 (1)
سال نشر : 1395
تعداد صفحات : 141
معرفی کتاب
استوپارد در 1979 نمایشنامۀ هملتِ داگ، مکبثِ کاهوت را بر اساس ایدۀ شکسپیری روزنتکرانتز و گیلدنسترن مردهاند و البته خوانشی زبانشناسانه از نظریۀ بازیهای زبانی لودویگ ویتگنشتاین به نگارش درآورد. نمایش در سوم اکتبر 1979 در برادوی روی صحنه رفت و عمرش 28 اجرا بود.استوپارد با دریافت دیدگاه ویتگنشتاین، به خلق زبانی جدید با عنوان داگ مبادرت میورزد و نتیجۀ کار ادراک معنا در ازای کارکرد واژه است. این رویۀ استوپارد در نگارش نمایشنامه، زمانی اثربخش میشود که در بخش دوم نمایشنامه،مکبث کاهوت، بازیگران برای گریز از سانسورِ حکومت کمونیستی چکسلواکی، زبان داگ را به خدمت میگیرند.
استوپارد همانند دیگر آثارش، علاوه بر اقتباس از متن، تاریخ را نیز اقتباس میکند. اگر در آرکادیا داستانی خیالی از کوچ لرد بایرون روایت میکند، در هملتداگ، مکبثکاهوت، او روایتی از تجربۀ تئاتر دیدنش در کشوری کمونیستی را نقل میکند.
ماجرا از این قرار است که تعدادی دانشآموز میخواهند هملت را به زبان «داگ» اجرا کنند، اما به دلیل زبان نمایشنامه (زبان انگلیسی) به دنبال راهحلی میگردند. در نمایشنامه دوم تئاتری خانگی برگزار میشود که نمایش مکبث است. با ورود عوامل سیاسی به داخل نمایش، اجراکنندگان به فکر شیوه اجرایی میافتند که مشخص نشود این نمایش، نمایشِ مکبث است.
حادثه در پذیرایی یک آپارتمان رخ میدهد. رعد و برق. سه جادوگر در نوری اندک.
جادوگر اول: چه زمان دگر بار، ما سه نفر یکدیگر را ملاقات خواهیم کرد؟ در رعد، برق یا باران؟
جادوگر دوم: آن زمان که جار و جنجال فرونشیند، آن زمان که نبرد پیروز شود و بازندهاش را بازشناسد.
جادوگر سوم: پیش از برچیدهشدن خورشید خواهد بود.
جادوگر اول: کجا؟
جادوگر دوم: نزدیک بوتهزار.
جادوگر سوم: آنجا برای ملاقات با مکبث.
همه: زیبایی زشتی است، و زشتی زیبایی است. میان مه و هوای ناپاک دست و پا میزنیم.
(چهار ضربۀ طبل.)
جادوگر سوم: طبل! طبل! مکبث فرا میرسد.
(مکبث و بنکو وارد میشوند.)
مکبث: هرگز چنین روز زشت و زیبایی ندیدهام.
بنکو: تا فورس چقدر راه مانده است؟ اینها چه هستند، چه خشکیده و چه ژندهپوش، به ساکنان زمیـن نمیمانند، با این حال هنوز روی زمیناند؟
مکبث: سخن بگویید اگر میتوانید! شما چه هستید؟
(جادوگرها به دور مکبث حلقه میزنند.)
جادوگر اول: همه درود میفرستند، مکبث! درود بر تو، ارباب گلامیز!
جادوگر دوم: همه درود میفرستند، مکبث! درود بر تو، ارباب کودور!
جادوگر اول: چه زمان دگر بار، ما سه نفر یکدیگر را ملاقات خواهیم کرد؟ در رعد، برق یا باران؟
جادوگر دوم: آن زمان که جار و جنجال فرونشیند، آن زمان که نبرد پیروز شود و بازندهاش را بازشناسد.
جادوگر سوم: پیش از برچیدهشدن خورشید خواهد بود.
جادوگر اول: کجا؟
جادوگر دوم: نزدیک بوتهزار.
جادوگر سوم: آنجا برای ملاقات با مکبث.
همه: زیبایی زشتی است، و زشتی زیبایی است. میان مه و هوای ناپاک دست و پا میزنیم.
(چهار ضربۀ طبل.)
جادوگر سوم: طبل! طبل! مکبث فرا میرسد.
(مکبث و بنکو وارد میشوند.)
مکبث: هرگز چنین روز زشت و زیبایی ندیدهام.
بنکو: تا فورس چقدر راه مانده است؟ اینها چه هستند، چه خشکیده و چه ژندهپوش، به ساکنان زمیـن نمیمانند، با این حال هنوز روی زمیناند؟
مکبث: سخن بگویید اگر میتوانید! شما چه هستید؟
(جادوگرها به دور مکبث حلقه میزنند.)
جادوگر اول: همه درود میفرستند، مکبث! درود بر تو، ارباب گلامیز!
جادوگر دوم: همه درود میفرستند، مکبث! درود بر تو، ارباب کودور!
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1395
-
چاپ جاری1
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات141
-
ناشر
-
نویسنده
-
مترجم
-
وزن180
-
تاریخ ثبت اطلاعاتسهشنبه 1 مهر 1399
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتسهشنبه 1 مهر 1399
-
شناسه82673
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط