loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

ابلوموف

نمایشنامه های بیدگل؛ اروپایی (4) / بر اساس رمان ابلوموف نوشته ا. ا. گنچاروف

ناشر بیدگل

نویسنده مارسل کوولیه

مترجم محمدرضا خاکی

سال نشر : 1396

تعداد صفحات : 185

هم اکنون غیرقابل سفارش!

معرفی کتاب

مارسل کوولیه با تنظیم صحنه‌ای زیبا و پر ظرافتی که بر اساس رُمان مشهور اُبلوموف اثر نویسندۀ روس، ایوان الکساندروویچ گنچاروف انجام داده، توانسته است نمایشنامه‌ای لبریز از طنز و عشق و شاعرانگی بیافریند؛ نمایشی عمیق و سرشار از جنبه‌های انسانی که در آن تنبلی و خیالبافی‌های اُبلوموف لحظاتی فراموش نشدنی می‌آفریند.

مارسل کوولیه با چنان علاقه و شیفتگی‌ای به نوشتن نمایشنامۀ اُبلوموف پرداخته و دلبستۀ قهرمان آن گشته که گویی خود گنچاروف آن را به رشتۀ تحریر درآورده است.
پل مورل (Paul Morelle) منتقد روزنامۀ فرانسوی لیبراسیون از این نمایشنامه به عنوان نمایشی نزدیک به یک شاهکار یاد کرده و دربارۀ آن نوشته است: هیچ نمایشی نمی‌تواند به سادگی شاهکار نامیده شود؛ اما این نمایشنامه با توجه به تسلط کامل نویسنده به رُمان گنچاروف از یکسو، و تخیل سرشار و قدرت و توانایی خلف صحنه‌هایی جذاب و پر کشش از سوی دیگر، شایستگی آن را دارد که به عنوان شاهکار نمایشی در نظر گرفته شود.

مجموعه نمایشنامه‌‌های بیدگل، مجموعه‌‌ای منحصربه فرد از نمایشنامه‌‌هایی است که تا به حال به فارسی ترجمه نشده‌‌اند و یا ترجمۀ مجددی از نمایشنامه‌‌هایی خواهد بود که از هر جهت لزوم ترجمۀ دوبارۀ آن‌ها حس می‌گردد.

[ابلوموف روی تخت نشسته است، نگاه گنگی دارد. کمی می‌گذرد. ساعتْ نه بار زنگ می‌زند و او از جایش می‌پرد.]

ابلوموف: به این زودی... بریم! بریم سرِ کار. آخی چه‌قدر راحت و بی‌خیال ولو شده بودم.[صدا می‌زند.] زاخار![کمی می‌گذرد.] زاخار!

[صدای غرولند کسی از پشت صحنه؛ بالاخره زاخار وارد می‌شود. ابلوموف دوباره در رؤیا فرو رفته است. کمی می‌گذرد.]

زاخار: اوه!

ابلوموف: کیه؟

زاخار: خب! منو صدا کردین.

ابلوموف: صدات کردم. چرا صدات کردم؟ نمی‌دونم. برو... برو... هر وقت یادم اومد، دوباره صدات می‌کنم.[زاخار خارج می‌شود.] خب معلوم شد. بهتره پاشم. باید اول با دقت تمام نامه رو بخونم، بعدش... زاخار![همان بازی قبل. زاخار، پس از چند لحظه ایستادن و منتظرشدن، دوباره به سمت در خروجی می‌رود.] صبر کن ببینم! داری کجا می‌ری؟

زاخار: شما که حرفی نمی‌زنین خب... منم که نمی‌تونم تمام روز رو هِی برم و بیام.

ابلوموف: شاید به اندازه کافی نمی‌خوابی. می‌بینی که مشغله دارم. نامه مباشر رو برام پیدا کن. کجا چپوندی‌ش؟

زاخار: کدوم نامه؟ من که نامه‌ای ندیدم.

ابلوموف: ولی پستچی نامه رو داد به تو. اون پاکت کثیف...

زاخار:[ادای کسی را درمی‌آورد که مشغول گشتن است.] من از کجا باید بدونم که شما چی‌کارش کردین؟

ابلوموف: تو هیچ‌وقت هیچی نمی‌دونی! خوب بگرد![زاخار می‌خواهد صندلی‌ای را جابه‌جا کند که پشتیِ صندلی از جا درمی‌آید و در دستش می‌ماند.] هنوز اونو درست نکردی؟ این‌که کار سختی نیس که آدم بره یه نجار بیاره... خوبه که خودت اونو شکستی.
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
بازدیدهای اخیر شما