loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

داستایفسکی به آنا

موجودی تمام شده ؛ درصورت شارژ مجدد به من اطلاع بده notify_me

معرفی کتاب

یلدا بیدختی ‌نژاد در پیشگفتار این کتاب می نویسد: داستایفسکی نامه نوشتن را دوست نداشت، یا به قول خودش، بلد نبود. در نامه 19 مه 1867 از هامبورگ به آنّا می ‌نویسد: خودم هم قبلا برایت گفته‌ ام که نمی‌ توانم نامه بنویسم، اصلا بلد نیستم. یا در نامه دیگری به تاریخ دوم ژانویه 1867 از مسکو می ‌نویسد: آخ! آنّاجانم، چه ‌قدر از نامه متنفرم! آخر چه‌ طور می ‌توان در نامه از آدم ‌ها نوشت؟! برای همین است که فقط وقایع خشک و خالی را می ‌نویسم.

با وجود این، حجم مکاتباتش پنج مجلد از مجموعه آثار سی‌ جلدی‌ اش را در برمی‌گیرد! بیش از دویست نامه هم با همسرش، آنّا گریگوری‌یِونا، رد و بدل کرده است؛ نامه ‌هایی جذاب که گاهی هر روز یا حتی به فاصله چند ساعت نوشته شده ‌اند، با بعدالتحریرها و بعد از بعدالتحریرهای جالب و خواندنی که در آنها همیشه از آنّا می ‌خواهد نامه بنویسد و مفصل هم بنویسد.

از روی این نامه‌ ها می‌شود داستایفسکی را کمی بهتر شناخت، انگار حجاب از چهره این غول ادبیات، کنار می ‌رود و مردی تنها، وسواسی، لجوج، شکاک، خانواده ‌دوست و گاه مثل کودکان معصوم و بی‌ پناهو ساده ‌دل رخ می ‌نمایاند.

هامبورگ، 23 مه 1867
ساعت ده صبح، به درسدن
من مقدس نیستم، فرشته نورانی من، آن کسی که روحی پاک دارد تویی. عجب نامه دلربایی دیروز برایم فرستادی! بوسیدمش! در وضعیتی که من هستم نامه‌ات حکم گزانگبینِ آسمانی را داشت. حداقل می‌دانم وجودی هست که من را برای همه زندگی دوست دارد. چه وجود مهربان و نورانی و متعالی‌ای هستی. همه عمر بی‌حد دوستت خواهم داشت.

تنها چند سطری باعجله برایت می‌نویسم. باید سریع بروم پست، شاید رسیده باشی برایم پول بفرستی و امروز بگیرمش. خدا کند اینطور باشد. یک سکه هم ندارم و امروز حتما صورتحساب هتل را می‌آورند، چون یک هفته است اینجا اقامت دارم و همه هتلها حسابهاشان را سر یک هفته می‌آورند. اگر پول امروز به دستم نرسد، هیچ کاری نمی‌توانم بکنم، جز اینکه یک شبانه‌روز دیگر هم تحمل کنم. البته نگران نباش، عزیزم. دیگر اینکه دیروز یکباره هوا سرد شد، به قدری سرد که اصلا عجیب بود؛ کل روز باد و باران. امروز اگرچه باران نمی‌بارد، گرفته و ابری‌ست، بادمی‌آید و خیلی سرد است. نمی‌دانم چه‌طور شد که دیروز گوشم سرما خورد، حوالی غروب هم باز دندان‌درد امانم را برید. پنج‌دقیقه‌ای تیر می‌کشید و همین‌طور یکریز نبض می‌زد. تمام شب را خانه نشسته بودم، یا بهتر بگویم. افتاده بودم و هرچه به دستم می‌افتاد می‌پیچیدم به خودم. امروز هرچند درد دندانم خوب شده، حس می‌کنم گوشم هنوز خوب نشده و باز دارم سرما می‌خورم و دندان‌درد شروع می‌شود. برای همین هم، عزیزکم، ممکن است پول را هم که بگیرم، نیایم. می‌ترسم، عزیزم. وقتی می‌آمدم اینجا شبی جهنمی را در قطار با سرما و پالتوی نازکم گذراندم. حالا هم که سردتر شده. بگذار کمی صبر کنم، فرشته من. وگرنه چند سالی گرفتار همین دندان‌درد خواهم بود. بگذار کمی صبر کنم، عزیزم، نرنج و عصبانی نشو. خیلی دوستت دارم، اما هیچ خوب نیست که با آه و ناله بیایم خانه. با این همه امیدوارم دندان‌دردم دیگر کاملا ساکت شود و باز شروع نکند؛ خدا کند. آن‌وقت دیگر یک لحظه هم معطل نمی‌کنم، باورکن، باور کن که خیلی دلم می‌خواهد کنار هم باشیم. فرشتهمن، به خاطر نامه دیروزم من را ببخش، به دل نگیر و حتی ذرهای هم دلخور نشو. تا دیدارِ نزدیک. با تمام جانم در آغوشت می‌گیرم و بارها می‌بوسم.

همسر عاشقت داستایِفسکی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما