گزارش به کنسول
سال نشر : 1399
تعداد صفحات : 158
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 84979
10003022
معرفی کتاب
"گزارش به کنسول" 10 داستان کوتاه به قلم نویسندگان مختلف است. موضوع داستان های این کتاب بر محوریت وحدت بنا شده است. بازه زمانی کتاب از جنگ جهانی اول شروع و تا اتفاقات امروز را شامل می شود.مکان رخداد داستان ها نیز در جغرافیای وسیع ایران فرهنگی است. از افغانستان در شرق تا عراق در غرب. از ترکمن صحرا در شمال تا قشم در جنوب.
ورای محتوای کتاب که باید به صورت مجزا سراغ آن رفت، گزارش به کنسول، در عمل نیز بر مدار وحدت چرخیده است. نویسندگان کتاب، از یک طیف مذهبی خاص نیستند. هم نویسندگان شیعه برای این کتاب قلم زده اند و هم اهل سنت دغدغه های داستانی خود را به رشته تحریر آورده اند. همین مسئله باعث شده است «گزارش به کنسول» نگاه همه جانبه ای به مسئله وحدت داشته باشد.
نامه ای به کنسول سعی فراوانی کرده است تا خودش را کلیشه های تکراری رها کند و مسئله وحدت در جهان اسلام را با زبانی هنری و داستانی بیان کند. مسئله مهم تر کتاب، فدا نشدن فرم و محتوا است. برخلاف بسیاری از آثار دیگر که ادعای وحدت دارند «گزارش به کنسول» نه موعظه گر است و نه سعی کرده است به خاطر جذب مخاطب، پا روی اعتقاداتش بگذارد.
در بخشی از کتاب می خوانیم:
حاج آقا ممکن است خنده تان بگیرد اما من فکر کرده بودم شاید آن کسی که شادی را پیدا کرده امام زمان بوده! اما حالا باید از آن آقای سنّی تشکر می کردم. دست و پا شکسته چیزی گفتم و هی می خواستم خداحافظی کنم و برویم اما او هی حرف می زد. اسمش عبدالخالق بود. از بیرجند آمده بود. وقتی فهمید پدرم بیمار است برایش دعا کرد. مادرم پرسید مگر سنی ها هم می آیند زیارت امام حسین و او هم گفت که اهل سنت به اهل بیت ارادت دارند و خیلی ها برای امام حسین مجالس عزاداری برگزار می کنند. گفت هر سال روز عاشورا مادرش غذای نذری می دهد. اما از همۀ این ها عجیب تر این بود که گفت برادر بزرگ ترش چهار ماه قبل با لشکر نبویون به سوریه رفته و آنجا از حرم حضرت زینب دفاع کرده و شهید شده. من اصلاً اسم لشکر نبویون را نشنیده بودم. گفت خودش هم می خواهد برود. خیلی صمیمی و گرم بود. طوری راحت می گفت انگار تا سر کوچه شان می خواهد برود و برگردد.
حاج آقا ممکن است خنده تان بگیرد اما من فکر کرده بودم شاید آن کسی که شادی را پیدا کرده امام زمان بوده! اما حالا باید از آن آقای سنّی تشکر می کردم. دست و پا شکسته چیزی گفتم و هی می خواستم خداحافظی کنم و برویم اما او هی حرف می زد. اسمش عبدالخالق بود. از بیرجند آمده بود. وقتی فهمید پدرم بیمار است برایش دعا کرد. مادرم پرسید مگر سنی ها هم می آیند زیارت امام حسین و او هم گفت که اهل سنت به اهل بیت ارادت دارند و خیلی ها برای امام حسین مجالس عزاداری برگزار می کنند. گفت هر سال روز عاشورا مادرش غذای نذری می دهد. اما از همۀ این ها عجیب تر این بود که گفت برادر بزرگ ترش چهار ماه قبل با لشکر نبویون به سوریه رفته و آنجا از حرم حضرت زینب دفاع کرده و شهید شده. من اصلاً اسم لشکر نبویون را نشنیده بودم. گفت خودش هم می خواهد برود. خیلی صمیمی و گرم بود. طوری راحت می گفت انگار تا سر کوچه شان می خواهد برود و برگردد.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1399
-
چاپ جاری1
-
تاریخ اولین چاپ1399
-
شمارگان500
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات158
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن162
-
تاریخ ثبت اطلاعاتشنبه 17 آبان 1399
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتیکشنبه 2 آذر 1399
-
شناسه84979
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط