loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

بر بلندای حلب

روایتی از مقاومت نیروهای ارتش ج.ا.ا مقابل داعش

ناشر شهید کاظمی

نویسنده زهرا قربانی | قاسم قاسمی

سال نشر : 1400

تعداد صفحات : 408

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 87382 10003022
110,000 99,000 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

روایتی از مقاومت نیروهای ارتش جمهوری ‌اسلامی ‌ایران مقابل داعش

خاطرات قاسم قاسمی، رزمنده ارتش جمهوری ‌اسلامی ‌ایران که در دومین گروه اعزامی ارتش، در اسفندماه سال 1394، به عنوان نیروی مستشاری عازم سوریه شد و پس از استقرار در دمشق، به خلصه اعزام شد و در گردان حضرت قمر بنی هاشم (ع) ماموریت خود را آغاز کرد.
پس از آنکه نیروهای تکفیری از حضور تکاوران ارتش در جنوب حلب مطلع شدند، در 21 فروردین 1395 همراه با ادوات سنگین و نیروی انسانی بسیار به مواضع مورد هدایت ارتش ایران، در سوریه حمله کردند.
در این عملیات وسیع که چند هزار نفر از نیروهای جبهه النصره و تکفیری‌ ها به جنوب حلب انجام داده بودند، تکاوران ایران دلاورانه ایستادگی کردند و سرانجام، این مقاومت منجر به شکست و عقب نشینی تکفیری ‌ها شد.
شرح خاطرات قاسم قاسمی، از قبل اعزام تا روزی که به خاک ایران باز می ‌گردد و همچنین خاطرات شهدای ارتش و شرح عملیات ‌ها، در این کتاب به نگارش درآمده است.

اگر می ‌خواهید خاطرات یک رزمنده ارتش را از قبل اعزام به سوریه تا شب ‌های عملیات در دل تکفیری ‌ها تجربه کنید و صدای فریاد داعشی ‌ها را در کوچه ‌های برنه و زیتان بشنوید یا در میانه جنگ معنای انتظار و دلتنگی را درک کنید و در آخر از غم شهادت رفیقتان یک شبه موهایتان سفید شود! بر بلندای حلب را بخوانید ...

گزیدۀ متن
فرمانده گردانی بودم که یک گروهانم کامل از هم پاشیده بود، گروهان دیگرم هم، مهماتی برای جنگیدن برایش نمانده بود. از فرمانده گروهانم (محسن قوطاسلو) خبری نداشتم و فرمانده محورم هم در یکی از خانه ‌های بی ‌نام و نشان روستای برنه، با مرگ دست و پنجه نرم می ‌کرد و نمی ‌دانستم باید خودم را چگونه به او برسانم.
دوباره شعار دادن نیروهای دشمن شروع شده بود. صدایشان به حدی نزدیک بود که احساس می‌ کردم داخل کوچه هستند. این حربه‌ آنها کاری ‌تر از جنگیدنشان بود و در این مواقع ترس را کاملا توی چهرۀ بچه ‌ها می‌ دیدم.
سریع دست به کار شدم و از صفرزاده خواستم که با صدای شعار، منطقه را به آشوب بکشد. خودم هم بلند شدم و با بچه ‌ها شروع کردیم به شعار دادن!
نیمی از روستا یک پارچه صدا شده بود و هرچند تعدادمان بیشتر از بیست نفر نبود؛ ولی چون در سنگرهای متعدد و روی ساختمان ‌ها مستقر بودیم، صحنه‌ زیبایی خلق شده بود.
صفرزاده به سبک بچه‌ های فاطمی شعار می‌ داد. با صدای بلند و مردانه ‌اش فریاد می ‌زد: "نعرۀ... حیدری" و بقیه با تمام توانشان نعره می‌ کشیدند: "یا علی...!"
با کاری که بچه ‌ها کردند، صدای دشمن میان نعره ‌های مردانه بچه ‌های فاطمی گم شد و به تدریج سکوتی مرگبار روستا را فرا گرفت ...
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما