loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

دختری کنار شط: زندگینامه امدادگر شهید مریم فرهانیان

4.2 (4)

ناشر فاتحان

مصاحبه گر عبدالرضا سالمی نژاد

تعداد صفحات : 312

چاپ تمام شده ؛ درصورت چاپ مجدد به من اطلاع بده notify me

معرفی کتاب

بررسی زندگی شهید مریم فرهانیان، پرداخت یک شخصیت ماجراجو و یا انسانی حادثه ای نیست تا انتظار داشته باشیم، حوادث و رویدادهای ناگفته ای در این کتاب بخوانیم. او حتی یک فرمانده نظامی یا طراح نقشه های عملیاتی نیز نیست تا از این منظر بتوان به توانمندی های فردی و استعدادهای خدادادی مردان جنگ بنگریم. او دختری 22 ساله است که در سال های آغازین جنگ با انفجاری ساده در مکانی غریب به شهادت می رسد بی آنکه کسی آخرین لحظات او را به تصویر بکشد.
این کتاب در هشت فصل با عناوین خانواده، انقلاب اسلامی، مشارکت های اجتماعی، جنگ تحمیلی، امدادگر جنگ، مدد کار جنگ، شهادت و عکس ها، اسناد و پیوستها به چاپ رسیده است.

صبح روز 19/7/1359 تیپ زرهی دشمن با نصب پل شناور از کارون عبور کرد و با دستیابی به جاده آبادان- اهواز راه را بر حدود 900 تن از مردمی که از آبادان به طرف اهواز در حرکت بودند، بست. مردها به اسارت برده شدند و زنان و کودکان آواره بیابان، شیون کنان به سوی آبادان بازگشتند...برق شهر قطع شده بود. مردم شب شمع روشن کرده بودند و برای آنکه نور آن علامتی برای دشمن نباشد، پرده ها را کشیده بودند. فردایش همه مردم به هم توصیه می کردند تا شیشه ها را کاملا پوشانده و نگذارند ذره ای نور از لای آن رد شود.

بسیاری از مردم با عجله در حال ترک شهر بودند و مقداری از وسایل مورد نیاز را با خود می بردند. شب ها هواپیماها پالایشگاه را می زد و روزها کاتیوشا. رادیو حسابی طرفدار پیدا کرده بود و همه گوش ها تیز اخبار دست اول شده بود. خبرهایی از پیشروی عراقی ها به طرف شهر، نگرانی را دوچندان می کرد و بر سرعت تخلیه شهر از مردم، نیز لحظه به لحظه می افزود...همراه حمیدی ها و زهره آقاجری رفتیم بیمارستان هلال احمر و کمی کمک کردیم، برانکاردها را جابه جا کردیم. توی باغ بیمارستان توی راهروها و روی زمین پر از مجروح بود، نمی توانستیم کاری برایشان بکنیم. هنوز امدادگری و پرستاری از مجروحان را خوب بلد نبودیم. می دویدیم پتو می آوردیم و می گذاشتیم روی شان. بعد دنبال دکتر می گشتیم تا به هر کدامشان که وضع اضطراری تری داشت، رسیدگی کند. همه جای بیمارستان پر از خون بود. رادیو دائم روشن بود و گه گاه صدای آژیر می آمد. مضمون خبرها این بود که فلان جا را زدند و بهمان جا را بمباران کرده اند. آمبولانس ها مرتبا در رفت و آمد بودند.
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
نظرات

ناشناس

من میخواستم این کتاب رو معرفی کنم ولی اینقدر تصویر جلد کتاب رو بی رمق و بدرنگ گذاشته بودین که پشیمون شدم...

27 اسفند 1394

کیفیت تصویر خوبه. لطفا روی عکس کلیک کنید تا بزرگتر ببینید. رنگ کتاب دست ما نیست و ما رنگ واقعی کتاب را اسکن گرفته ایم.

شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
اخبار مرتبط
بازدیدهای اخیر شما