loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

چقدر حرف نمی زند

برگزیده اولین و دومین جشنواره داستان انقلاب

ناشر سوره مهر

نویسنده جمعی از نویسندگان

سال نشر : 1390

تعداد صفحات : 207

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 8794 10003022
15,000 14,300 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

کتاب حاضر، شامل ده داستان می باشد. عناوین داستان ها و نویسندگان این اثر عبارتند از: «ساواکی» نوشته فریبا انیسی، «خشت های سیاه حیاط سید» به قلم وحید آقا کرمی، «فرشته» نوشته منیر السادات موسوی، «فصل خوب خرمالو» به قلم معصومه عیوضی، «رویا» و «رند عالم سوز» نوشته فرخنده حق شنو، «رد هواپیمای امام» نوشته حسن بهرامی، «گاردیها» به قلم مرضیه شوشتری، «کلاه پهلوی» به قلم کامران جباری، «سرخ چون سنگ فرش خیابان 15 خرداد» نوشته علی الله سلیمی، «چقدر حرف نمیزند» از هاجر هدایت، «مرد بالای پله ها» نوشته مریم محمدی، «تندیس امام» از رقیه شاهیوند، «بانوی زیر آب» و «سرباز سفید» نوشته مجید پورولی کلشتری، «آش پشت پا» از کبری زارع پاکدل، «نوشته روی دیوار» به قلم سید ناصر هاشمی، «عاشقانه های سپید» از بهاره اله بخشی، «لباس قرمز» به قلم وحید رمضان پور و «شرکت در یک قتل دسته جمعی» اثر تیمور آقا محمدی.
در داستان چقدر حرف نمی زند، داستان از جایی شروع می شود که شخصیت وارد سازمان مورد نظر می شود و دیوار سازمان برای او رنگ و بوی خاصی پیدا می کند. اتول فردوست داخل پارکینگ است. شخصیت داستان متوجه می شود که خبر تازه ای در راه است. وارد راهرو می شود و تنگی راهرو را آن روز بیشتر از روزهای دیگر احساس می کند. همان اوایل داستان خواننده متوجه می شود که راوی داستان، بازجویی است که برای انجام کار همیشگی به محل کار خود می رود تا در مقر آوردن زندانی سخت با همکارانش مشارکت کند...

تحویلش گرفتم و روی صندلی پرتش کردم و به جعفری گفتم: «موهایش برای سوزاندن جان می دهد.» و هر دوزدیم زیر خنده. من چراغ برقی را روشن کردم و زیر صندلی گذاشتم و سوال های همیشگی شروع شد. دختر جواب نمی داد و مثل مجسمه نشسته بود. زدم توی صورتش. آنقدر محکم که سرش به دیوار خورد و باز جواب نمی داد. موهایش را کشید و گفتم: «اگر جواب ندی موهایت را می سوزانم.» هیچ صدایی نمی آمد. فندک را درآوردم. و به موهایش گرفتم. جعفری می خندید و می گفت: «حالا کچل می شوی ها؟! »
موهایش آتش گرفت و آنقدر سوخت تا به ته سرش رسید. در این هنگام فقط جیغ می زد و ما می خندیدیم. جعفری سطل آب را روی سرش خالی کرد. حالا فقط ناله می زد و دوباره سوال کردم و باز جواب نمی داد. به صندلی دست زدم؛ آنقدر داغ بود که دستم را پس کشیدم. انگار تازه داغی اش را حس کرده بود. جیغ می زد. اعصابم به هم ریخته بود. چقدر حرف نمی زد؟
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما