loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

دلاویز تر از سبز

5 (1)

ناشر سوره مهر

نویسنده علی موذنی

سال نشر : 1389

تعداد صفحات : 80

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 9078 10003022
16,000 15,200 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

کتاب دلاویز تر از سبز شامل 8 داستان کوتاه است که مضامین آن ها عرفانی می باشد. عنوان داستان اول دلاویز تر از سبز است. این داستان به انتظار حضرت مهدی ( عج) می پردازد. در این داستان مردی است که چهل روز است انتظار آن حضرت را می کشد تا اینکه بالاخره صبح روز چهلم چشم به جمال آقا روشن می شود. داستان دوم با عنوان عقب گرد، داستان فردی است به نام احمد که در دوران حیاتش به دو رزمنده زخمی کمک نکرده و حالا داردعواقبش را می بیند رفته به دنیای دیگر و آنجا گرفتار عذاب شده و دوست داردبرگردد و جبران کند. محتوی شش داستان بعدی هم عرفانی و مذهبی است و به حضرت علی (ع)، مظلومیت امام حسین و هفتاد و دو تن یارانش، زلیخا و ابلیس و حضرت یوسف، امید به رحمت الهی و ... است.

« گفت: ای اندوه، لحظه ای مرا به خود وا نگذاشتی.
اندوه گفت: چطور می توانستم، وقتی با تو زاده شدم؟
سر تکان داد. گفت: « آرزوها... هر سه صورت عمر را فریب دادند.
آرزوها دست تکان دادند.
گفت: دست نیافتنی بودید.
گفتند: تو بی عرضه بودی. حالا هم که دیگر... و به جسم اشاره کردند که تا کمر در برف فرو رفته بود.
گفت: و تو ای امید!
امید گفت: سالم. و پرچمش را به اهتزاز درآورد.
گفت: بگذار آتشی عظیم برافروزم تا راه را گم نکنی!
گفت: فاصله ات دیگر برای خیال هم بعید است و در برف فرو رفت».
در پایان راوی به برکت وجود نبوت به صراط مستقیم می رسد. ظرف زمان را می شکند. از بند حال رها می شود و در میان گذشته و حال می چرخد تا نظاره گر تمام تاریخ بشری شود. اکنون او شخصیتی پویا دارد. در گردونه زمان چرخیده، زندگی را تجربه کرده و حال به تکامل و اوج رسیده است تا به جهان هستی آن گونه بنگرد که باید. او ذهنی کمال طلب دارد و بر سرکشی ابلیس، طمع آدم و حوا و جنایت قابیل افسوس می خورد. خسته از دنیا، دلش به تنگ آمده است. از آشفتگی و گذر پوچ و بی حاصل عمر می نالد و با دلی غمگین سر بر سینه خضر (ع) می گذارد و دیگر گریه امانش نمی دهد.
راوی نمادی از بشریت در تمام تاریخ به من واقعی خویش و آن فطرت پاک خدادادی می رسد. سبز می شود، دیوارها از شدت شوقش به عقب می روند و سقف از جهش او بالاتر می رود. چون بهار با طراوت است وحشتی از تکثیر و ماندن ندارد و با خاطری آسوده به آیینه دل می نگرد.
« گفت در آیینه نگاه کن.
رفتم طرف آیینه، رنگ پوستم نبودم. لبخند زدم.
آیینه گفت: شما را ندیده بودم.
گفتم: «از آشنایی ات خوشبختم».
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما