دختر موشرابی
3 (2)
سال نشر : 1401
تعداد صفحات : 228
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 91123
10003022
معرفی کتاب
دختر موشرابی روایت دختران این سرزمین است در کوچه پس کوچه های تاریک و روشن تاریخ این مُلک! دخترانی که گاه پرچمدار بودند و گاه قربانی ساده اندیشی ها و فریب خوردن ها! روایت، روایت خیانت هاست و تجاوزها! قصه، قصه پاکی شیرین هاست و غیرت فرهادها! حکایت خروش لیلی هاست در کشاکش نبرد مجنون ها، حماسۀ رستم ها و سوگ تهمینه ها!حرف، حرف رجزخوانی منصور حلاج است بر سر دار! رقص خون سیاوش است در میانۀ میدان مکر سودابه ها! اگر دشنۀ خیانت شغادها کم نخورده ایم؛ ولی برق غیرت آرش ها را هم کم ندیده ایم!
دختر موشرابی به قلم محمد حسین زاده داستانی تاریخی درباره دختران ایرانی و زندگی آنهاست و در انتشارات کتابستان معرفت به چاپ رسیده است. دختر قجری، دختر میرزا، دختر شهر نو، دختر مشروطه، دختر گرجی، دختر نوغان، دختر کرد و "دختر موشرابی" هشت فصل این کتاب را تشکیل داده است.
داخل باغ بلبشویی بود. جمعی از درباریان به نزاع برخاسته بودند و دورتر در سه ضلع معرکه، سه فرنگی شیکپوش به نظاره. هرکدام از درباریان نطقی میکرد و دیگری را متهم میکرد به سوءقصد به جان شاه! جمعیت بیخبر از حضور شاه که از دور به تماشای نزاعشان ایستاده.
- جان رعیت به جان شاه بند است! نفس شاه تنگ شود، نفس رعیت میایستد! بعد شما چگونه میخواهید طبیب روس به دربار بیاورید؟! نسخهای که روس بنویسد زهر است تا شفا! هنوز زخم روسها بر پیکر ایران التیام نیافته که بخواهید بهجای مرهم، نمک بپاشید بر آن!
ایشیک آقاسی آهسته زیر گوش شاه گفت: «ایشان همان رابط کنسول انگلیس است که به اندرونی صدراعظم رفتوآمد دارند و بعضی مخدرات هم از طریق ایشان با عائلهٔ سرکنسول نشستوبرخاست پیدا کردهاند. سردستهٔ انگلوفیلهای دربار است.»
کشمکش در باغ همچنان ادامه دارد. یکی سنگ روس را به سینه میزند و دیگری سنگ انگلیس را! فرانسه هم سهم خودش را دارد در این غائله!
- روس جنگوصلحش عیان است! پشتوروی قبایشان یکی است، عکس انگلیسیها! فیالحال که روس و ایران پیمان صلح بستند، خاطر شاه ایران عزیز است برای روسها! انگلیسیجماعت اگر پایش به دربار باز شود، باید در خوف بود از پیشامد صرع و پیسی و جنون که از این قبیل در آستین کم ندارند آن خبیثها! چهار تا ولایت مثل گرجستان، داغستان، قرهباغ و باکو را دادهایم به روسها در عهدنامهٔ گلستان، فدای یک تار سبیل اعلیحضرت، فراموش کردهاید که روسها در همان گلستان تعهد دادند به حمایت از ولیعهدی عباسمیرزا؟
از پچپچ منشیالممالک در گوش شاه دیگر مطمئن شدم شخصی که چنین سنگ روسها را به سینه میزند، رابط کنسول روس است در دربار. رابط کنسول فرانسه کمتر حرف میزد و تصمیم انتخاب طبیب روس یا انگلیس یا فرانسه را بر عهدهٔ شاه میدانست.
- ما چاکر و بندهزادهٔ دربار شاه قاجاریم! نمک سفرهٔ قاجار را خوردهایم و شکستن نمکدان در مرام و مسلک ما راه ندارد! چند صباحی که در پاریس به تحصیل اشتغال داشتم، طبیبهای فرانسه را حاذقترین اطبای عالم یافتم، ولی فهم و شعور شاه کجا و ما چاکران کجا؟ اعلیحضرت هرآنچه امر کنند، قطعاً به صلاح نزدیکتر است!
منشیالممالک به شاه گفت: «این فرانسویهای لاکردار نمیدانم با کدام رویشان به دربار رفتوآمد میکنند؟ قربان این بیحیاها آمدند با ما توافق فینکنشتاین امضا کردند و ما آنهمه امتیاز دادیم که از ما مقابل قشون روس حمایت کنند، بعد سر بزنگاه رفتند با روس هم سیاهه بستند علیه ما! بیشرفها گفتند خیالتان تخت، کنارتان هستیم در مقابل هجمهٔ روس. سال نگذشت که خنجری که قرار بود بدهند تا با آن با روس بجنگیم، با همکاری روسها به پشت ایران زدند.
شاه چهره بر هم کشید.
- خاطرات تلخ، اوقاتمان را هم تلخ میکند! از اول این فرانسویها نمکدانشکن بودند. دستمان را هم که تا مرفق در دبهٔ عسل کردیم، تا گاز نگرفتند، رها نکردند. حالا چه شده فرنگیها دلسوز حال و احوالات ما شدهاند؟! چه تدبیر کردهای جناب ایشیک آقاسی برای این بازار شامی که درست کردهای؟
- جان رعیت به جان شاه بند است! نفس شاه تنگ شود، نفس رعیت میایستد! بعد شما چگونه میخواهید طبیب روس به دربار بیاورید؟! نسخهای که روس بنویسد زهر است تا شفا! هنوز زخم روسها بر پیکر ایران التیام نیافته که بخواهید بهجای مرهم، نمک بپاشید بر آن!
ایشیک آقاسی آهسته زیر گوش شاه گفت: «ایشان همان رابط کنسول انگلیس است که به اندرونی صدراعظم رفتوآمد دارند و بعضی مخدرات هم از طریق ایشان با عائلهٔ سرکنسول نشستوبرخاست پیدا کردهاند. سردستهٔ انگلوفیلهای دربار است.»
کشمکش در باغ همچنان ادامه دارد. یکی سنگ روس را به سینه میزند و دیگری سنگ انگلیس را! فرانسه هم سهم خودش را دارد در این غائله!
- روس جنگوصلحش عیان است! پشتوروی قبایشان یکی است، عکس انگلیسیها! فیالحال که روس و ایران پیمان صلح بستند، خاطر شاه ایران عزیز است برای روسها! انگلیسیجماعت اگر پایش به دربار باز شود، باید در خوف بود از پیشامد صرع و پیسی و جنون که از این قبیل در آستین کم ندارند آن خبیثها! چهار تا ولایت مثل گرجستان، داغستان، قرهباغ و باکو را دادهایم به روسها در عهدنامهٔ گلستان، فدای یک تار سبیل اعلیحضرت، فراموش کردهاید که روسها در همان گلستان تعهد دادند به حمایت از ولیعهدی عباسمیرزا؟
از پچپچ منشیالممالک در گوش شاه دیگر مطمئن شدم شخصی که چنین سنگ روسها را به سینه میزند، رابط کنسول روس است در دربار. رابط کنسول فرانسه کمتر حرف میزد و تصمیم انتخاب طبیب روس یا انگلیس یا فرانسه را بر عهدهٔ شاه میدانست.
- ما چاکر و بندهزادهٔ دربار شاه قاجاریم! نمک سفرهٔ قاجار را خوردهایم و شکستن نمکدان در مرام و مسلک ما راه ندارد! چند صباحی که در پاریس به تحصیل اشتغال داشتم، طبیبهای فرانسه را حاذقترین اطبای عالم یافتم، ولی فهم و شعور شاه کجا و ما چاکران کجا؟ اعلیحضرت هرآنچه امر کنند، قطعاً به صلاح نزدیکتر است!
منشیالممالک به شاه گفت: «این فرانسویهای لاکردار نمیدانم با کدام رویشان به دربار رفتوآمد میکنند؟ قربان این بیحیاها آمدند با ما توافق فینکنشتاین امضا کردند و ما آنهمه امتیاز دادیم که از ما مقابل قشون روس حمایت کنند، بعد سر بزنگاه رفتند با روس هم سیاهه بستند علیه ما! بیشرفها گفتند خیالتان تخت، کنارتان هستیم در مقابل هجمهٔ روس. سال نگذشت که خنجری که قرار بود بدهند تا با آن با روس بجنگیم، با همکاری روسها به پشت ایران زدند.
شاه چهره بر هم کشید.
- خاطرات تلخ، اوقاتمان را هم تلخ میکند! از اول این فرانسویها نمکدانشکن بودند. دستمان را هم که تا مرفق در دبهٔ عسل کردیم، تا گاز نگرفتند، رها نکردند. حالا چه شده فرنگیها دلسوز حال و احوالات ما شدهاند؟! چه تدبیر کردهای جناب ایشیک آقاسی برای این بازار شامی که درست کردهای؟
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1401
-
چاپ جاری10
-
تاریخ اولین چاپ1400
-
شمارگان500
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات228
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن215
-
تاریخ ثبت اطلاعاتپنجشنبه 10 تیر 1400
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتیکشنبه 5 آذر 1402
-
شناسه91123
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط
فاطمه قاسم زاده
این کتاب تاریخ را بسیار بسیار جذاب ارائه کرده بود
11 دی 1400
فاطمه قاسم زاده
جزو جذابترین رمانهایی بود که خواندهام.
27 مرداد 1400